الـــرّقـــیـم



 

  1. خواسته و ناخواسته، دوهفته ای از نت فاصله داشتم و موفق نشدم یادداشت های دوستان را بخوانم. الآن هم چراغ 96 مطلب جدید در وبلاگم روشن شده که متأسفانه فرصت خواندنش نیست. ان شاءالله در اولین فرصت خدمت خواهم رسید.
  2. آق قلا هنوز از ویرانی های سیل، قد راست نکرده و مردمش برای بازگشت به زندگی عادی، به کمک های زیادی نیاز دارند. همچنان که مردم استان های لرستان و خوزستان و حتی ایلام نیز در شرایط اضطرار به سر می برند و به کمک های دولت و ملت چشم امید دارند. پس امیدشان را بی پاسخ نگذاریم. حتی اگر به اندازۀ یک پتو یا یک قوطی کنسرو باشد.
  3. با این که شدیداً خسته ام. اما ناگزیرم قید استراحت را بزنم و چند روزی به کارهای عقب افتاده ام برسم.

 

 

 

پینوشت: با وجود پیش بینی های دقیق هواشناسی، متأسفانه دولت محترم برای پیشگیری یا کاهش عوارض سیل، اقدام بایسته و شایسته ای انجام نداده بود، اما امیدوارم آقای دوران پسا سیل را بفهمد و به جای دروغ گفتن و شعار دادن، مردم را دریابد و چاره ای جدی بیاندیشد.

 

 

 


 

سیلاب های ناگهانی در بعضی شهرها و ناکارآمدی دولت در پیش بینی و مهار بارش ها، همراه با گرانی و تورم، متأسفانه لبخندِ شادابی را از چهرۀ بعضی هموطنان ما ربوده است. مردمی که امسال از زیبایی های عید، سهم نا مساوی دارند و از دستان تهی و خانه های ویرانشان جز صدای شرمساری و آه بر نمی آید.

 


* شرم دارم از نگاه پدران و مادرانی که گونه های غیرتشان را با سیلی سرخِ شرمساری آراسته‌اند.

** در این آشفته بازار تبعیض و گرانی و بی خیالیِ دولت، نگذاریم از سفرۀ نیازمندان جامعه بوی حسرت برخیزد.

 

+ مصیبت و آوارگی سخت است. زله باشد یا سیل، فرقی ندارد.

 

++ مردان بی ریای سپاه و ارتش را فقط در میدان های خوف و خطر می توان شناخت. در خدمات صادقانه، خالصانه، شجاعانه، بی وقفه و بی مهابایشان به مردم. خدایشان اجر نیکو دهاد.

 

 

پینوشت: خدمت در ستاد راهیان نور، شیرین و گوارا بود، اما وقتی سیلاب بلا و بی تدبیری به جان مردم بینوا می افتد، خدمت به سیل زدگان در روستاهای آق قلا و حضور در سنگر امدادرسانی، واجب تر می شود

 

 

 


 

نوروز امسال، به خاطر  بی لیاقتیِ دولتِ حیله و تزویر، عموم شهروندان ایرانی، از سفرۀ تبسم بهار، سهمی جز شرمندگی و سرافکندگی ندارند.

خدایا، دست های خالی نیازمندان را با دل های لبریز از امید، جبران کن.

 

+ نوروز امسال به فکر آدم هایی باشیم که با فقر دست و پنجه نرم می کنند و گلِ لبخند هیچگاه بر لب ها یشان نمی شکفند

 

 

پینوشت:

خوب است رئیس جمهور محترم به جای پیامک های نوروزی، به فکر سفرۀ معاش مردم باشد.

 


 

سفرۀ سخاوت بهار، پر از شبنم و شکوفه و شوق است. آب و آیینه و گلاب نیز در راهند. می آیند تا بر آستان یاس و سبزه و سنبل، صمیمانه بوسه زنند و هم آوا با اقاقی های آویخته بر دیوارِ صبر، جشنِ مجلل رویش ها و پویش ها را در  فردایی نیکوتر و بهاری شادمانه تر به تماشا بنشینند…

 

                              

 

این روزها، غبار نخوت و رخوت از در و دیوار خانه ها زدوده شده است. بیاییم زنگار حقدها و حسدها و کینه ها را نیز از دیوار سینه ها بزداییم و باغ اندیشه و دل را با گل های ارغوانیِ پاکی و چالاکی بیاراییم.

 

 

+ برای آئین چهار شنبه سوری، هیچ وجاهتی قائل نیستم. بلکه مزخرف و خرافی اش می دانم. خدا را شکر امسال در تهران تا این ساعت از ترقه های سنگین و شادی های احمقانه خبری نیست. خدا کند فردا هم بخیر بگذرد و ذائقۀ مردم که این روزها بخاطر گرانی و تبعیض تلخ شده، تلخ تر نشود.

 

 

و اما پی نوشت:

1- میلاد فرحناکِ مولای جهاد و تقوا و عدالت و علم، امیر مؤمنان علی علیه السلام و روز نازنین پدر، مبارک باد.

 

2- بیاییم سایۀ لطف پدران را قدر بدانیم و دستشان را با تواضع تمام ببوسیم. برای باباهای دست شسته از دنیا نیز دست به دعا برداریم و برایشان غفران و رحمت و نور بخواهیم.

 

 


 

25 ماه قبل وقتی یادداشت «اقوم و اقعد» را می نوشتم، هدفم نقد امام جماعت مساجد نبود و قصد گله مندی هم از آن ها نداشتم. فقط قصدم این بود که تلفظ اشتباه یک ذکر مستحب در نماز را به شکل عمومی تذکر دهم. اما چون از بی دقتی بعضی از عزیزان دلخور بودم، یادداشتم کمی عجولانه شد و ناخواسته رنگ و بوی انتقادی گرفت که این انتقاد در پاسخ به یکی دو تا از کامنت های اون پست محسوس تر هم شد.

واقعیت این است که خودم شخصاً بابت چالشی که در آن پست به وجود آمد تا مدتی ناخرسند بودم. اما هرچه زمان گذشت، ناخرسندی ام کمتر شد و رضایتم بیشتر. چون بر خلاف تصوری که داشتم، این پست علی الظاهر برای بعضی از کاربران محترم، مفید و مورد نیاز بوده و حالا خوشحالم که می بینم:

  1. تا این ساعت 1734 بازدید برای آن پست ثبت شده و هنوز هم هفته ای 10 الی 15 بازدید کننده دارد.
  2. موتورهای جستجوگر بیش از 1100 بار از طریق کلیدواژۀ مربوطه، کاربران را به آن پست هدایت کرده اند.
  3. و مهم تر این که از قسمت های اصلی پست تا کنون 473 بار توسط کاربران کپی برداری شده است.

این ها نشان می دهد که تلفظ صحیح ذکر «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» برای بعضی ها همچنان مورد ابهام و سئوال است.

 

 

+ کلمات هم می توانند برکت داشته باشند.

 

++ خدا کند بتوانیم شأن قلم را حفظ کنیم و حرمت نویسندگی را پاس بداریم.

 

+++ اگر مایل به خواندنش هستید، این جا را کلیک کنید.

 

 

 


 

مِحنَت و مِنحَت، هردو با ارزشند و در رشد و بالندگی انسان سهم مساوی دارند. هر دو از ضروریات زندگی مؤمنانه اند. هر دو وسیله اند برای پختگی و آزمودن انسان ها.

 

 

+ این دو واژه، هر دو مایۀ حلاوت و شیرینی هستند. اگرچه یکی به شدت ناگوار است و دیگری به شدت گوارا.

 

 

 

پ.ن: از واژه های مشابه و هم پیکر، اما متضاد.

 

 

 


 

پیشنهاد پویش مؤثرترین وبلاک ها در وبلاگ «ن والقلم و ما یسطرون» بهانه ای شد تا وب های مفید و تأثیرگذار را بیشتر بجوییم و بهتر بپوییم.

به وضوح می بینم که وبلاگ‌های مفید و آموزنده فراوانند، اما مجبورم از بین دهها وبلاگ ارزشمندی که می شناسم، فقط تعدادی را برای نمونه معرفی کنم. پس پیشاپیش از عزیزانی که نامشان از قلم می افتد پوزش می طلبم.

وبلاگ های پویش را بر اساس ترتیب حروف الفبا که شیوه ای مرسوم و متداول است، خدمتتان معرفی می کنم تا در تقدّم و تأخّر نامشان شبهه و شائبه ای رخ ندهد:

***

وبلاگ آبگینه: حدود چهار سال قبل که وبلاگش را اتفاقی دیدم، تأسف خوردم که چرا زود تر ایشان را نیافتم. قلم خانم آبگینه منحصر به فرد و سبک نوشتنش خاص خاص است که برای هرکس قابل تقلید نیست. فقط قابل تحسین است. مهم تر از قلم، استواری قدم ایشان در صیانت از دیانت است که نوشته هایش گواه بر این مدعاست. نقدی که بر فیلم ها می نویسد، نوعاً با برداشت های من همسانی دارد. شاید وجه افتراق نگاه بنده با ایشان فقط در بعضی موسیقی ها و مداحی ها باشد! :)

وبلاگ اقیانوس سیاه: که اقیانوسش را حتی آبی تر از اقیانوس آرام می دانم. چند ماه پیش خیلی تصادفی پیدایش کردم و به تمام سوراخ سمبه های وبلاگش سرک کشیدم. می شود گفت تمام یادداشت هایش مفید و منقح و روزآمد است و قابل پذیرش.

وبلاگ انار: از این وبلاگ بی هیچ اغراقی بوی معصومیت و مظلومیت و اخلاص می شنوم. به خاطر همین گاهی نوشته هایش را دوباره و چند باره می خوانم. این وبلاگ اگرچه مثل گذشته پر کار نیست، اما طراوت و طهارت و مشی مؤمنانه اش همچنان روندی فزاینده دارد.

وبلاگ بازتاب نفس صبحدمان: خیلی از مطالب این وبلاگ مثل نسیم بهاری، روح را می نوازد و جان را به سمت آرامش بالا می برد. گاهی وقت ها تمثیل هایش آن قدر به دل می نشیند که برای تصدیق و تقدیسش از هر نوع استدلال عقلی و نقلی بی نیاز خواهی بود. تقاضا دارم بیشتر بنویسد.

وبلاگ بیمارستان دریایی: از معدود پزشکان متعهدی است که درد های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی جامعه و جهان را خیلی خوب می شناسد. نویسنده ای بس خوش فکر، خوش قلم، اهل مطالعه و کاملاً جهادی است. کمتر نوشته ای در وبلاگش می توان یافت که روحیۀ بی باکی و سلحشوری و رزمندگی و شهادت طلبی در آن دیده نشود. گفته است که وب را بسته است. اما من مطمئنم که به زودی چراغ وبلاگش روشن خواهد شد.

وبلاگ حون: اگر طلبه بودنش را درست حدس زده باشم، در بین طلاب جوان یه جورایی باز تر از بقیه می اندیشد و ناز تر از دیگران می نویسد. دعا می کنم بر صعوبت راه فائق آید، تا قبای جامع الاطرافی را به خلعتش ببخشند.

وبلاگ سکوت: طلبه ای به ظاهر ساکت و آرام، اما دغدغه هایش نشان از غوغای درونش دارد. یادداشت هایش نوعاً زیبا، آموزنده، قابل تأمل و مستند به دانش و مطالعات روز است. صداقت و وارستگی قلم سکوت برای من همیشه لذت بخش بوده است.

وبلاگ صالحات: وبلاگی است که بیشتر در حوزۀ ن قلم می زند. نویسنده اش را بیش از آنچه می نمایاند، اهل فضل و تقوی و بینش می دانم. تنها ایرادی که در مورد ایشان می شود گفت، این است که متأسفانه دیر به دیر می نویسد. اگر به این وب بروید، به آدرس جدید ایشان راهنمایی خواهید شد.

وبلاگ فراز و نشیب زندگی طلبگی: این وبلاگ از چهره های سرشناس و متدین و پر کار در فضای مجازی است. وبلاگی که در حوزۀ ن و خانواده بیشترین آمار بازدید و پاسخگویی به سئوالات و تأثیرگذاری را دارد. ماهیت اصلی این وب را باید در مشاوره ها و پاسخ به کامنت هایش جستجو کرد که کاملاً مورد وثوق و اعتماد است. در حوزۀ ی نیز به اقتضای شرایط، خیلی شفاف و با شهامت می نگارد و مهارت عجیبی هم در پاسخگویی به شبهات ی مخالفان دارد. در بارۀ ایشان بیش از این ها باید نوشت. اما چون بنا به اختصار است، به همین مقدار اکتفا می کنم. فی الحال بنا به دلایلی دامنۀ تلاش ایشان در اینستاگرام نمود بیشتری دارد، امیدوارم وبلاگ را هم رها نکند.

وبلاگ فرهنگ پرواز: از دیر باز می خواندمش. بعضی یادداشت های ی اش را محک دانسته های ی خودم می دانم. نوشته هایش نسبت به گذشته عمیق تر و دقیق تر شده و نشانه های زیادی از اهتمام به ارزش ها و باورهای اصیل در یادداشت های ایشان دیده می شود. فقط حیف که کامنت دونی اش کم رونق است.

وبلاگ مکتب انقلاب: وبلاگی بس روان، ساده و بی افاده. اما پر عایده و پر فایده. وبلاگی که نویسنده اش اهل وثاقت و صداقت است و سبک نوشتاری اش با ذائقۀ من بسی رفاقت دارد. فقط گویا چند صباحی است رفته تا گرد خستگی بیفشاند و دوباره به صحنه بازگردد.

وبلاگ ن و القلم و ما یسطرون: وبلاگی که خیلی با دقت باید خواند. باید از حال و هوای حکمت و فلسفه و عرفان مدد بگیری تا  مطالبش را خوب تر بفهمی و لایه های زیر سطحی مفاهیمش برایت محسوس و ملموس تر شود. من شخصاً یادداشت های ایشان را با طمأنینه و عمداً یکی دو روز بعد از انتشار می خوانم تا همزمان بتوانم از سفرۀ نظرات و پاسخ های پر و پیمانش هم حظ و بهره ای ببرم. خداوند بر دانش و بینش جناب ن.ا بیفزاید و دایرۀ ولایت خواهی و ولایت گرایی و ولایتمداری اش را وسعت ببخشد.

 

و اما، وبلاگ های درآن نیامده ایام، آسیاب، سلسبیل، مردی به نام شقایق، جناب منزوی، تلاجن، فانوس جزیره، خانم سماواتی، ماه و ماهی، پیچک، به امید آشنایی، خیال تنیده، خانۀ موقتی، هو مورو، صحبت جانانه و.و.و. از دیگر وبلاگ هایی هستند که باید در یادداشتی جداگانه وظیفه ام را نسبت به آن ها ادا کنم. ان شاءالله بماند برای پویش بعدی.

از آنجا که بنده با تأخیر وارد پویش شدم، به نظرم فرصت چندانی باقی نیست که بخواهم از کسی برای شرکت در پویش دعوت کنم. اما تفاضا دارم هرکس می تواند در این وقت باقی مانده ادای دین کند؛ لطفش را از دیگران دریغ نورزد

 

 

 

 


 

وقتی حملۀ تروریستی به نیروهای سپاه اتفاق افتاد، نظر شخصی ام این بود که آقای به عنوان رئیس جمهور و رئیس شورایعالی امنیت ملی، شخصاً در شهادت این عزیزان مقصر است. تا این که روز تشییع جنازۀ شهدای اصفهان، حرف ها و فریادهایی را از مردم شنیدم که فهمیدم، نظر من خیلی هم بیراه نیست.

در مراسم خاکسپاری شهدای اصفهان اما یک چیز دیگر هم فهمیدم! فهمیدم که دانستن، به تنهایی کافی نیست. باید شجاع هم باشی. باید وظیفه شناس هم باشی، باید آن قدر مرد باشی که حرف حق را مثل سیلی بخوابانی زیر گوش خیانتکار. حتی اگر خیانتکار، رئیس جمهور محترم باشد!!

و فهمیدم باید بلد هم باشی چگونه سیلی را بزنی که صدایش اون ور دنیا هم شنیده شود! درست مثل این مردِ باغیرت.    ببینید

 

 

 

+ تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.

 

 

 


موندم توی این بازار راکد وب خوانی که آمار بازدید بعضی پست ها بعد از سه روز، به 100 تا هم نمیرسه؛ چرا بعضی پست های دیگر این وبلاگ هنوز 14 ساعت نگذشته، 170 بازدید براش ثبت می شه؟!!

راستش عقل ناقص من که دلیلش رو نمی فهمه، عقل ناقص شما رو نمی دونم! :))

 

به نظرم این قضیه کمی مبهمه.!!

 

 

+ این پست با هدف خاص، با نگاه خاص و برای مخاطب خاص نوشته شده است!

++ پاسخ اقناعی شما را خریدارم.

 

 

 

 

 


 

سال 95 یک آقا پسر 19 ساله ارومیه ای با اسم حقیقی وبلاگ می نوشت. (البته از نوع کپی پیست)

به شیوۀ نوبلاگرها، دوسه بار برای من کامنت گذاشت که به وبش سر بزنم. من هم به خاطر تشویق او چندبار برایش نظر نوشتم و به بعضی از بچه ها هم سپرده بودم هوایش را داشته باشند.

این آقا پسر گل، در حد خودش، هم با هوش بود، هم با سلیقه و هم روحیۀ کار و تلاش خوبی داشت. اما یک عیب هم داشت. عیبش این بود که سال چهارم دبیرستان «نظام قبلی» درس را رها و همۀ وقتش را صرف وب می کرد.

چند بار با ایمیل برایش عریضه نوشتم. یک بار هم در سفر به ارومیه با دعوت پدرش مهمانشان بودم و کلی با او حرف زدم. بالاخره توصیه ها افاقه کرد و آقا بهنام قول داد موقتاً وبلاگ رو رها کند و درس خواندن را جدی بگیرد.

امروز در جشن چهل سالگی انقلاب، آقا بهنام را همراه پدر و برادرش به طور تصادفی در حوالی دانشگاه صنعتی شریف دیدم.

خوشحال شدم وقتی دیدم زیر پرچم دانشکدۀ اقتصاد دانشگاه تهران، با روحیه ای قوی در پاسداشت چهلمین سال پیروزی انقلاب به میدان آمده است.

 

+ آینده ای روشن و درخشان برایش آرزو دارم.

 

 

 

پ.ن: راهپیمایی امروز، حال و هوای بسیار خوبی داشت. خوش به حال آن ها که حضور داشتند. بعضی گروهها و قشرها هم نبودنشان کاملاً محسوس بود و چه قدر خوب شد که نبودند!!

 

 

 

 


 

فاطمۀ زهرا سلام الله علیها با تنی مجروح و زخم خورده، در برابر ابوبکر، عمر و اصحاب سقیفه ایستاد و بعد از ستایش حضرت حق و بیان خدمات و زحمات رسول خدا صلی الله علیه و آله، با عباراتی موجز و محکم، دسیسۀ پنهان ابوبکر و عمر را بعد از رحلت پیامبر خدا برملا کرد:

«و اَطلَعَ الشَیطانُ رأسَهُ من مَغرَزِهِ هاتفاً بِکُم. فَاَلفاکُم لِدَعوَتِهِ مُستَجیبین» (بعد از رحلت رسول خدا، شیطان سرش را از مخفیگاه بیرون کشید و شما را صدا زد.)

فاطمۀ سلام الله علیها با این عبارت، عمل عجولانۀ ابوبکر و عمر را عملی شیطانی دانسته و خطاب به آن ها چنین فرموده:

تا پیامبر در قید حیات بود، شما جرأت خودنمایی نداشتید. اما بعد از رحلت رسول خدا سر از مخفیگاه بیرون آورده و تصمیم گرفتید برخلاف دستور خدا و ابلاغ پیامبر، خلیفه را تعیین و مسیر امامت را منحرف سازید.

به عبارت دیگر، از نظر فاطمۀ زهرا سلام الله علیها، ماجرای سقیفه، پاسخی بوده است به ندای شیطان یا اجرای طرح شیطان به دست ابوبکر و عمر!

 

لعن الله قاتلیک و ضاربیک یا فاطمه اهرا

 

لعن و نفرین ابدی بر قاتلانِ ام الائمه، حضرت فاطمۀ اطهر سلام الله علیها .

 

 

پ.ن: برداشت و نقل به مضمون از کتاب «خطبۀ فدکیه» با توضیح و شرح حاج آقا مجتبی تهرانی.

 

 

 

 

 

 


 

ازآن چه در دوجهان هست بیشتر دارد

فقط خدا ست که از کار او خبر دارد

 

 یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود

اگر چه لشکر دشمن، چهل نفر دارد

 

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای

کسی که کفو علی می شود جگر دارد

 

کمر به یاری تنهایی علی بسته

میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

 

سر علی به سلامت، چه باک از این سردرد؟

محبت ولی الله، دردِ سر دارد

 

 کسی که شهر، سر سفرۀ قنوتش بود

چگونه دست به نفرین قوم  بردارد؟!

 

صدا زد: «اشهد ان علی ولی الله»

ولی دریغ که این شهر گوشِ کر دارد. *

 

+ اوصاف متقین در خطبۀ همام بسی زیبا و خواندنی ست. اما، خطبه جهاد، سند تنهایی علی علیه السلام و بسیار دردآور است.

++ وقتی آوای روح نواز علی علیه السلام را در آن خطبه و فریاد مظلومیت حضرتش را در این خطبه می خوانم، می فهمم که با دنیای امام، بیش از 1400 سال فاصله دارم. با این وا ماندگی باز هم می شود از منتظران ظهور باشم؟!

 

 شهادت جانسوز ام ابیها حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها تعزیت و تسلیت باد.

 

 

 * بخشی از سرودۀ مجید تال

 

 

 

 

 


 

و آدم، آن دم که پیمانۀ هستی را سرکشید، خدایش او را به تاجِ «کرّمنا» شرفِ وجود بخشید و همان جا بود که او محسود ابلیس شد و مسجود فریشتگان.

لیک، دیری نپایید که خیل حریفان، جوهر گوهرش را با محک بندگی آزمودند. پس با تدلیس ابلیس، آدمیتِ آدم، در آزمونی نا آزموده، رنگ باخت و ناگزیر، رحل اقامت خویش از بهشت عدن به میدان تکاپو انداخت.

آدم، سردی انفصال را بر نتافت. چشم ها را گشود و در فراسوی مکان، وادیِ غیرت را یافت، آنگاه با دست های تمنا تارهای حیرت را گسیخت و رشتۀ های الفت را بافت. روزگارانی به جبرانِ جفای خود، در شعلۀ های حسرت بسوخت و با کوزۀ بی آبی، کورۀ بی تابی را برافروخت. پس در جست و جوی نمی از دریای محبت دوست، صحرای جنون را در نوردید و با اشتیاقی سوزان، آتشِ عطش را به تمنا بوسید. مَشک های اشک را اختیار کرد. رفت و رفت و رفت تا به منتهی الیه حاجت رسید. پس با جیفۀ ندامت، پای در بزم توسل نهاد و جامۀ شفاعت پوشید.

و این بار آدم با عزمی جزم در باندِ بلند پرواز ایستاد تا پر گشاید و زمین گیر زندگی نشود. اما دید که گذرگاه زمان، بی زمزم مودّت هادیان نور، آغشته به ناپاکیست و جادۀ مُلک تا مَلَکوت همچنان خاکیست!

 

در زمین زندگی باید کرد. با عشق­.

آن سوی زندگی را هم باید دید. با پرواز

 

 

پ.ن: تفنن ادبی. ولاغیر.

 

 

 

 


 

یک سرود انقلابی که اجرای زیبایش سبک و سیاق دانش آموزی دارد. ترانه اش با بن مایۀ غیرت و سلحشوری و در حال و هوای دفاع مقدس سروده شده. از لابلای آهنگش هنوز بوی اخلاص و صلابت و صیانت می تراود و به نظرم صدای دل نشین بچه هایش بعد از گذشت سه دهه همچنان شاداب و با طراوت است.

به شنیدنش می ارزد. دریافت

 

 

 

پ.ن: اولین سرودی بود که در کودکی شنیدم و هنوز هم بهش علاقه دارم،

 

 


 

بعضی ها این روزها دارند القاء می کنند که محمد رضا پهلوی فردی وطن پرست و مدافع تاریخ و تمدن ایران بوده است. اما اگر نیم نگاهی منصفانه به تاریخ ی و فرهنگی دورۀ پهلوی بیندازیم، می فهمیم که چنین ادعایی تا چه اندازه دروغ است. به عنوان مثال جداسازی بحرین از قلمروی ایران به دستور مستقیم انگلیس و توسط شاه ایران اتفاق افتاده است که نهایتِ حقارت و سرسپردگی او را می رساند. اسدا. علم وزیر دربار شاهنشاهی در این  زمینه چنین نوشته است:

«شورای امنیت سازمان ملل به اتفاق آراء، میل مردم بحرین را در داشتن استقلال کامل تصویب کرد. نمایندۀ ایران هم فوری آن را پذیرفت. خنده ام گرفته بود از اینکه گویندۀ رادیو ایران طوری با غرور این خبر را می خواند که گویی بحرین را فتح کرده ایم!»

«ولی این خنده به آن معنی نیست که من با این کار مخالفت دارم. شاید ]به[ طرز اجرای آن یا در اصل مطلب که همۀ اقلیت های ایرانی در همۀ شیخ نشین ها به رسمیت شناخته شوند، حرف داشته باشم.» !!!

عَلَم، دلیل واگذاری بحرین را هم برای ثبت در تاریخ ذکر کرده که خلاصه اش این است:

«اگر بحرین را نگه می داشتیم باید با دنیای عرب جدال و کشمکش می کردیم که این کار برای ما هزینۀ سنگینی داشت.ما فقط یک راه برای حفظ بحرین می توانستیم انتخاب کنیم: قطع رابطۀ کلی با دنیای عرب یا اتحاد نظامی با اسرائیل»

گویا دولت انگلیس، شاه ایران را مجبور کرده بود به یکی از دو گزینه تن در دهد. 1- واگذاری بحرین 2- برقرار کردن رابطۀ نظامی با اسراییل! که البته جناب شاه به عنوان خوش رقصی، بحرین را دو دستی تقدیم انگلیسی ها کرده است.

حیفم میاد نگویم که یکی دوساعت بعد از رأی شورای امنیت، محمدرضا پهلوی شخصاً استقلال بحرین را تبریک گفت.

و حالا بخوانید نظر هویدا نخست وزیر رژیم شاهنشاهی را وقتی که در یک جلسه حزبی از او علت واگذاری بحرین را سئوال کردند، این جور پاسخ داد:

«به هیچ کس مربوط نیست. دختر خودمان بود به هرکس می خواستیم شوهرش دادیم»

 

 

پ.ن:

  • یادداشت های علم (جلد1 صفحۀ 376 و 377)  (جلد 2 صفحۀ 48 و 49)
  • تاریخ ی بیست و پنج ساله ایران، سرهنگ غلامرضا نجاتی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ج1، ص 355
  • روند انفصال بحرین از ایران، علیرضا ذاکر اصفهانی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول،1391، ص 107

 

 

 


 

لطفاً تا آخر بخوانید.

 

دهۀ فجر انقلاب اسلامی نزدیک است و 22 بهمن عنقریب از راه می رسد. اما چند نکته و یک تصمیم در این باره:

  • شخصاً از میدان آزادی و جشن های دهۀ فجر خاطرات فراوانی دارم. 35 سال متوالی با امید و افتخار در مراسم 22 بهمن شرکت کردم. شش سال متوالی سوژۀ خبرنگاران بودم تا بعنوان یک جوان در بارۀ انقلاب و آرمان های حضرت امام، حرف ها و دغدغه هایم را مطرح کنم. هرچند که بخشی از حرف هایم همیشه به قیچی سانسور سپرده می شد.
  • سال گذشته دغدغه هایم را واضح تر، شفاف تر و پخته تر از همیشه بازگو کردم. جوری که بخشی از آن ها به عنوان تیکه های برجسته تا چند روز بعد از 22 بهمن از چند شبکه پر بیننده و پر شنونده رادیو و تلویزیون پخش می شد. اما متأسفانه از این مصاحبه های مردمی فقط استفادۀ تبلیغاتی و رسانه ای کردند و بس.
  • خودم شخصاً روند مصاحبه های مردمی دهۀ فجر را پیگیری می کردم و دیدم که خیلی ها بهتر و عمیق تر از من حرف زدند و خواسته های به حقشان را مطرح کردند. اما این خواسته ها و ابراز نیتی ها هیچ وقت مفید و مؤثر واقع نشد.
  • سال پیش، در مصاحبۀ خیایانی با دو شبکۀ تلویزیونی خبر و افق و دو شبکۀ رادیویی ایران و جوان، مسائلی را مطرح کردم که به نظرم مهم بودند. مثل: «وادادگی دولت در برابر آمریکا و اروپا، انحراف آشکار از اصول و آرمان های انقلاب، خیانت به دستاورد علمی دانشمندان هسته ای، دروغ و فریب و حاشیه سازی توسط دولت، ناکارآمدی و سوء مدیریت، اقتصاد فشل و افسارگسیخه، لغزش دولت به سمت لیبرالیسم و نظام سرمایه داری، حقوق های نجومی مدیران، ناکارآمدی نظام آموزش و پرورش، تبعیض، رانت خواری، گرانی، بیکاری، مشکلات مسکن، ازدواج» و خیلی چیزهای دیگر.

و اما یک تصمیم:

امسال در مورد راهپیمایی با شکوه 22 بهمن تصمیم دیگری دارم. تصمیمی متفاوت با همۀ سال های عمرم. امسال می خواهم به رفتارهای غیر انقلابی دولت و خیانت هایی که آگاهانه در حق این نظام روا داشته اند، طور دیگری واکنش نشان دهم. می خواهم به اوضاع مصیبت زدۀ کشور که دولت و مجلس هیچ عزمی برای بهبود آن ندارند، به گونه ای دیگر اعتراض کنم. می خواهم به جای شعار دادن در چهل سالگی انقلاب به گوشۀ قبرستان بروم و در سوگ از دست دادن آن همه ایثار و افتخار و امید، اشک ماتم بریزم! هرچند که مطمئنم صدای این اعتراضِ خاموش به گوش هیچ کس نخواهد رسید. به نظر شما این تصمیم چه قدر صحیح یا ناصحیح است؟

 

 

پ.ن:

  1. تقاضا دارم بعنوان یک مسلمان یا یک فرد ایرانی نظر موافق یا مخالف خود را از این پست دریغ نفرمایید، شما برایم مهم است.
  2. در پنج سال سابقۀ وبلاگ نویسی، اولین بار است که رسماً از شما درخواست نظر میکنم. پس لطفاً دریغ نفرمایید.

 

 

 


 

  1. خواسته و ناخواسته، دوهفته ای از نت فاصله داشتم و موفق نشدم یادداشت های دوستان را بخوانم. الآن هم چراغ 96 مطلب جدید در وبلاگم روشن شده که متأسفانه مجالِ خواندنش نیست. ان شاءالله در اولین فرصت خدمت خواهم رسید.
  2. آق قلا هنوز از ویرانی های سیل، قد راست نکرده و مردمش برای بازگشت به زندگی عادی، به کمک های زیادی نیاز دارند. همچنان که مردم استان های لرستان و خوزستان و حتی ایلام نیز در شرایط اضطرار به سر می برند و به کمک های دولت و ملت چشم امید دارند. پس امیدشان را بی پاسخ نگذاریم. حتی اگر به اندازۀ یک پتو یا یک قوطی کنسرو باشد.
  3. با این که شدیداً خسته ام. اما ناگزیرم قید استراحت را بزنم و چند روزی به کارهای عقب افتاده ام برسم.

 

 

 

پینوشت: با وجود پیش بینی های دقیق هواشناسی، متأسفانه دولت محترم برای پیشگیری یا کاهش عوارض سیل، اقدام بایسته و شایسته ای انجام نداده بود، اما امیدوارم آقای دوران پسا سیل را بفهمد و به جای دروغ گفتن و شعار دادن، مردم را دریابد و چاره ای جدی بیاندیشد.

 

 

 


 

علامه حلّی علیه الرّحمه چندروزی به قصد استراحت به یکی از روستاهای خوش آب و هوا رفت. پس از بازگشت به شهر خود متوجه شد که فرزند طلبه اش فخرالمحققین در نماز جماعت او شرکت نمی کند. علت را از پسر جویا شد. فخرالمحققین به پدر گفت من در عدالت شما شک کرده ام. پرسید چرا؟ گفت شما چند روز از عمر خود را برای تفریح و استراحت گذراندی و در این مدت هیچ خدمتی انجام نداده ای!

علامه حلّی دغدغۀ پسر را ستود و به دقت او آفرین گفت. آنگاه برایش توضیح داد که در این چند روز به نوشتن کتاب «تبصرة المتعلمین» مشغول بوده است. با این توضیح فرزند از جناب پدر عذرخواهی کرد.

 

(با اقتباس و کمی ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل جلد 6)

 

 

 

+ چه قدر خوب است، مسئولان، مدیران و علمای عصر حاضر هم در امور زندگی و خدمت به جامعه، به هدف های مهم و مهم تر زمانه بیاندیشند و هیچ گاه اولویت ها را فدای امور غیر ضروری و کم اهمیت نکنند.

 

 

پینوشت: تبصرةالمتعلمین یکی از مهمترین متون فقهی و قابل تدریس در حوزه های علمیه است.

 

 

 

 


 

علامه حلّی علیه الرّحمه چندروزی به قصد استراحت به یکی از روستاهای خوش آب و هوا رفت. پس از بازگشت به شهر متوجه شد که فرزند طلبه اش فخرالمحققین در نماز جماعت او شرکت نمی کند. علت را از پسر جویا شد. فخرالمحققین به پدر گفت من در عدالت شما شک کرده ام. پرسید چرا؟ گفت شما چند روز از عمر خود را برای تفریح و استراحت گذراندی و در این مدت هیچ خدمتی انجام نداده ای!

علامه حلّی دغدغۀ پسر را ستود و به دقت او آفرین گفت. آنگاه برایش توضیح داد که در این چند روز به نوشتن کتاب «تبصرة المتعلمین» مشغول بوده است. با این توضیح، فرزند از جناب پدر عذرخواهی کرد.

 

(با اقتباس و کمی ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل جلد 6)

 

 

 

+ چه قدر خوب است، مسئولان، مدیران و علمای عصر حاضر هم در امور زندگی و خدمت به جامعه، به هدف های مهم و مهم تر بیاندیشند و هیچ گاه اولویت ها را فدای امور غیر ضروری و کم اهمیت نکنند.

 

++ رونوشت جهت استحضار ائمۀ محترم جمعه و جماعات.

 

 

پینوشت: تبصرةالمتعلمین یکی از مهمترین متون فقهی و قابل تدریس در حوزه های علمیه است.

 

 

 

 


 

زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی، می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!

خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند.

خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم  را در دَم مداوا کن.

 

دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در سالگرد بیست و چهارمین بهار زندگی اش، به درخواست غافلگیرانۀ کسی که دل در گرو مهرش نهاده بود.

این رقیمه در لحظه ای حساس، در مکانی بی تکرار، در صبحی مبارک، در مجالی اندک، با دلی مسحور و سری پرشور و در حضور فقیهی ممتاز، آگاه، متکلّم، ادیب و تمداری فرزانه قلمی شده است که صدای احسنت احسنتِ مهرآمیزش هنوز در گوشۀ جانِ راقم باقیست!

از آن صبح خاطره انگیز، 8 سال و 3 روز می گذرد. اما این رقیمه هنوز برای راقم و مرقوم له تازگی دارد! هرچند که ضعف تألیفش عیان باشد.

 

پ.ن:

شرط «قبل از عقد» به جای شروط ضمن عقدآراملبخند

حال طفلکی داماد.متعجبفریاد

 

 


 

به سـر آمد شب ظلمـانیِ ابناء بشر

از افـق قـافلـۀ مهــدیِ قـــرآن آمـد

به تماشای رخش چشم بشر تاب نداشت

پرده افـکند به رخساره و پنهـان آمد    

 

-میلاد ذخیرۀ امامت و بزرگ پرچمدار رهایی انسان حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا فداه مبارک باد.

 

از عالمی گسست دلم بسته ی تو شد

محبــوب من، تــو بـا همۀ عــالــم بـرابـری.

 

قَالَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام

طُوبَى لِشِیعَتِنَا الْمُتَمَسِّکِینَ بِحُبِّنَا فِی غَیْبَةِ قَائِمِنَا الثَّابِتِینَ عَلَى مُوَالَاتِنَا وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِنَا أُولَئِکَ مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ قَدْ رَضُوا بِنَا أَئِمَّةً وَ رَضِینَا بِهِمْ شِیعَةً وَ طُوبَى لَهُمْ. هُمْ وَاللَّهِ مَعَنَا فِی دَرَجَتِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

 

خوشا به حال شیعیان ما، همان ها که در عصر غیبت قائم ما به رشتۀ محبت ما چنگ می زنند و بر قبول ولایت ما پایداری می ورزند و از دشمنان ما بیزاری می جویند. آن ها از ما هستند و ما از ایشانیم، آن ها به امامت ما راضی اند و ما نیز از آن ها به عنوان شیعیانمان رضایت داریم و خوشا به احوالشان.

به خدا قسم، فردای قیامت آن ها با ما هستند و خداوند در جایگاهی که ما داریم، آن ها را مُقام می بخشد.

 

تو باقی ماندۀ حقی، به زیتون و زمان سوگند

تمام عصرها با تو معاصر می شود روزی

 

سند حدیث: محمدبن علی بن بابویه قمی، کمال الدین، ج2 صفحۀ 361

 

 


 

زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!

خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند.

خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم  را در دَم مداوا کن.

 

دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در بیست و چهارسالگی اش، به درخواست غافلگیرانۀ کسی که دل در گرو مهرش نهاده بود. 

این رقیمه در لحظه ای حساس، در مکانی بی تکرار، در صبحی مبارک، در مجالی اندک، با دلی مسحور و سری پرشور و در حضور فقیهی ممتاز، آگاه، متکلّم، ادیب و تمداری فرزانه قلمی شده است که صدای احسنت احسنتِ مهرآمیزش هنوز در گوشۀ جانِ راقم باقیست!

از آن صبح خاطره انگیز، 9 سال و 3 روز می گذرد. اما این رقیمه هنوز برای راقم و مرقومٌ له تازگی دارد! هرچند که ضعفِ تألیفش عیان باشد.

 

پ.ن:

شرط «قبل از عقد» به جای شروط ضمن عقد. آراملبخند

حالِ طفلکی داماد.متعجبفریاد

 

 


اگر لازمۀ بسیجی بودن، داشتن کارت عضویت نباشد، اگر بسیجی بودن را به داشتن یونیفورم نظامی محدود نکنیم، اگر منع قانونی در کار نباشد و اگر اقدامی خودخواهانه تلقی نشود؛ رئوفِ یک لاقبای این وبلاگ هم یه جورایی خودش را بسیجی می داند و افتخار دارد تا در صف بسیجی های مخلص، تک تک برادران عزیز سپاه را – با هر رتبه و درجه ای که باشند- فرماندۀ خود صدا بزند.

با این رخصت، فرصت را غنیمت می شمارم و با اجازۀ بسیجی های غیرتمند، از موضع یک عضو ساده، به سردار «جعفری» عزیز درود می فرستم و به جنابشان خداقوت می گویم که توانسته است علیرغم تمام مشکلات اداری، مالی و کارشکنی دولت های قبلی و فعلی، توان دفاعی و عملیاتی سپاه را تا آن سوی مرزها وسعت ببخشد و در این راه حتی خم به ابرو هم نیاورد.

با همین رخصت نیز فرصت می گیرم و از موضع یک بسیجی کم بضاعت، به فرماندۀ جدیدِ سپاه «سردار سلامی» عزیز هم سلامی صمیمانه تقدیم می دارم و با تشریفات خاصّ نظامی به روحیۀ سلحشوری ایشان ادای احترام می کنم. بادا که خداوند بر توفیقات آن دلاور بیافزاید و تلاش خالصانه ایشان را قرین موفقیت و پیروزی فرماید.

اما، حیفم می آید نگویم برایتان که سردار «حسین سلامی» عزیز، علاوه بر شجاعت و صبوری و دانش نظامی واخلاص، چهار ویژگی افتخار آمیز دیگرهم دارد که بسی شوق برانگیز است و می تواند برای سپاه اسلام، مایۀ سربلندی و مباهات باشد:

  1. حافظ قرآن کریم (این ویژگی در سطح فرماندهان نظامی دنیا منحصر به فرد است)
  2. تسلط کامل و حرفه ای به زبان انگلیسی.
  3. مهارتِ تندخوانی متون طولانی (فارسی و انگلیسی)
  4. مهارت فن بیان و سخنرانی.

.

.

.

.

پ.ن: با توجه به تحولات ی و حرکت های منطقه ای و برخی شواهد و قرائنی که اخیراً در داخل کشور دیده می شود، ان شاءالله الرحمن نقش کلیدی سپاه به عنوان نیروی حافظ انقلاب، روز به روز آشکارتر و جهانی تر خواهد شد.  بمنۀ و لطفهِ و کرَمِهِ

.

.


امروز به طور اتفاقی همراه یک گروه پژوهشگر جوان بودم که در کارگاه پژوهشی مشغول گردآوری نمونه های تاریخی از دفاع ن و مردان مسلمان در نهضت های حق طلبانه ایران زمین بودند.

طبق معمول، فیش برداری بچه های گروه نهضت 15 خرداد، گروه انقلاب اسلامی و گروه دفاع مقدس بسی پر رونق تر بود و نکته های ناب در این مقطع از تاریخ بسی فراوان تر! ولی یک نکتۀ قشنگ از یک زن آذری زبان در نهضت مشروطه نیز برای من جالب توجه بود که وقتی بررسی کردم دیدم برخی سایت ها و بعضی رسانه های مکتوب، سال ها پیش به اندازۀ کافی آن را تیتر کرده بودند، با این وجود دیدم انتشار مجدد آن چندان هم خالی از لطف نیست. پس بخوانید داستانِ غیرتِ این زن آذری زبان را که جناب ستارخان (سردار مقاومت آذربایجان) این جور روایتش کرده است:

 

«من در جریان مبارزاتم هیچ وقت گریه نمی کردم. چون اگر اشک می ریختم، کار آذربایجان به شکست می انجامید و اگر آذربایجان شکست می خورد، کشورم ایران  زمین می‌خورد. اما در نهضت مشروطه دو بار گریستم.آن هم در یک روز!»

«. حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون آذوقه و لباس. یک روز از قرارگاه آمدم بیرون. چشمم به یک زن افتاد با یک بچه توی بغلش. دیدم که بچه از بغل مادر آمد پایین و چهار دست و پا رفت سمت بوتۀ علف. علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن. با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می دهد و می گوید  لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است. اما مادر به طرف کودک آمد و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم. خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم. آن جا بود که اشکم سرازیر شد»

 

با کمی تلخیص و ویراست از کتاب گلچین خاطرات ستارخان. تألیف عباس پناهی ماکویی، ترجمۀ غلام خاتون.

 

 

پ.ن:

  1. اگرچه قیام نهضت مشروطه خواهی ستارخان با دسیسۀ دولت انگیس و با فریبکاری حاکمان وقت، به نتیجۀ مطلوب نرسید، اما رسم غیرتشان، همچنان زنده و ماندگار باقی خواهد ماند.
  2. دوست دارم بعضی دولتمردان مرعوب و غرب زده ما بفهمند ملتی با پشتوانۀ عاشورا و با داشتن چنین روحیه ای، هرگز تن به ذلت نخواهد داد.

 

 


اگر لازمۀ بسیجی بودن، داشتن کارت عضویت نباشد، اگر بسیجی بودن را به داشتن یونیفورم نظامی محدود نکنیم، اگر منع قانونی در کار نباشد و اگر اقدامی خودخواهانه تلقی نشود؛ رئوفِ یک لاقبای این وبلاگ هم یه جورایی خودش را بسیجی می داند و افتخار دارد تا در صف بسیجی های مخلص، تک تک برادران عزیز سپاه را – با هر رتبه و درجه ای که باشند- فرماندۀ خود صدا بزند.

با این رخصت، فرصت را غنیمت می شمارم و با اجازۀ بسیجی های غیرتمند، از موضع یک عضو ساده، به سردار «جعفری» عزیز درود می فرستم و به جنابشان خداقوت می گویم که توانسته است علیرغم تمام مشکلات اداری، مالی و کارشکنی دولت های قبلی و فعلی، توان دفاعی و عملیاتی سپاه را تا آن سوی مرزها وسعت ببخشد و در این راه حتی خم به ابرو هم نیاورد.

با همین رخصت نیز فرصت می گیرم و از موضع یک بسیجی کم بضاعت، به فرماندۀ جدیدِ سپاه «سردار سلامی» عزیز هم سلامی صمیمانه تقدیم می دارم و با تشریفات خاصّ نظامی به روحیۀ سلحشوری ایشان ادای احترام می کنم. بادا که خداوند بر توفیقات آن دلاور بیافزاید و تلاش خالصانه ایشان را قرین موفقیت و پیروزی فرماید.

اما، حیفم می آید نگویم برایتان که سردار «حسین سلامی» عزیز، علاوه بر شجاعت و صبوری و دانش نظامی واخلاص، چهار ویژگی افتخار آمیز دیگرهم دارد که بسی شوق برانگیز است و می تواند برای سپاه اسلام، مایۀ سربلندی و مباهات باشد:

  1. حافظ قرآن کریم (این ویژگی در سطح فرماندهان نظامی دنیا منحصر به فرد است)
  2. تسلط کامل و حرفه ای به زبان انگلیسی.
  3. مهارتِ تندخوانی متون طولانی (فارسی و انگلیسی)
  4. مهارت فن بیان و سخنرانی.

.

.

.

.

پ.ن: با توجه به تحولات ی و حرکت های منطقه ای و برخی شواهد و قرائنی که اخیراً در داخل کشور دیده می شود، ان شاءالله الرحمن در گام دوم انقلاب نقش کلیدی سپاه به عنوان نیروی حافظ انقلاب، روز به روز آشکارتر و جهانی تر خواهد شد.  بمنۀ و لطفهِ و کرَمِهِ

.

.


امروز به طور اتفاقی همراه یک گروه پژوهشگر جوان بودم که در کارگاه پژوهشی مشغول مطالعه و گردآوری نمونه های تاریخی از دفاع ن و مردان مسلمان در نهضت های حق طلبانه ایران زمین بودند.

طبق معمول، فیش برداری بچه های گروه نهضت 15 خرداد، گروه انقلاب اسلامی و گروه دفاع مقدس بسی پر رونق تر بود و نکته های ناب در این مقطع از تاریخ بسی فراوان تر! ولی یک نکتۀ قشنگ از یک زن آذری زبان در نهضت مشروطه نیز برای من جالب توجه بود که وقتی بررسی کردم دیدم برخی سایت ها و بعضی رسانه های مکتوب، سال ها پیش به اندازۀ کافی آن را تیتر کرده بودند، با این وجود دیدم انتشار مجدد آن چندان هم خالی از لطف نیست. پس بخوانید داستانِ غیرتِ این زن آذری زبان را که جناب ستارخان (سردار مقاومت آذربایجان) این جور روایتش کرده است:

 

«من در جریان مبارزاتم هیچ وقت گریه نمی کردم. چون اگر اشک می ریختم، کار آذربایجان به شکست می انجامید و اگر آذربایجان شکست می خورد، کشورم ایران  زمین می‌خورد. اما در نهضت مشروطه دو بار گریستم.آن هم در یک روز!»

«. حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون آذوقه و لباس. یک روز از قرارگاه آمدم بیرون. چشمم به یک زن افتاد با یک بچه توی بغلش. دیدم که بچه از بغل مادر آمد پایین و چهار دست و پا رفت سمت بوتۀ علف. علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن. با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می دهد و می گوید  لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است. اما مادر به طرف کودک آمد و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم. خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم. آن جا بود که اشکم سرازیر شد»

 

با کمی تلخیص و ویراست از کتاب گلچین خاطرات ستارخان. تألیف عباس پناهی ماکویی، ترجمۀ غلام خاتون.

 

 

پ.ن:

  1. اگرچه قیام نهضت مشروطه خواهی ستارخان با دسیسۀ دولت انگیس و با فریبکاری حاکمان وقت، به نتیجۀ مطلوب نرسید، اما رسم غیرتشان، همچنان زنده و ماندگار باقی خواهد ماند.
  2. دوست دارم بعضی دولتمردان مرعوب و غرب زده ما بفهمند ملتی با پشتوانۀ اعتقادیِ عاشورا و با داشتن چنین روحیه ای، هرگز تن به ذلت نخواهد داد.

 

 


این روزها، روزنۀ دلم با خنکایی که از نسیم سحر می وزد، مأنوس تر است. این روزها دست های نوازشگر خدا را صمیمانه تر حس می کنم و ترنّم مهرش را عاشقانه تر می شنوم.

این روزها حال و هوای دلم گواهی می دهد که فاصله ای بین زمین و آسمان نیست و احساس می کنم کسی هست که دارد تمام دلشوره های غربتم و سایۀ حیرت و وحشتم را تا ساحل آرامش و نجات همراهی می کند.

این روزها، حس می کنم که سازِ ناساز ذهنم، با نوای مهربانی خدا کوک می شود و نغمه های دلتنگی ام، با زخمۀ حضور او طعم نور و سرور می گیرد.

این روزها، خودآرایی خدا را بهتر می شود دید و صدای دعوتش را نزدیک تر می توان شنید. این روزها آغوش مهر خدا گشوده تر است و سفرۀ اکرامش برای بندگان گسترده تر.

 

َ

+ بیاییم لحظه های استجابت و دعا را قدر بدانیم و خود را به دایرۀ جود خدا نزدیک تر کنیم،

++ بیاییم وعده های یاری اش را باور کنیم و با اعتماد به او از اعتماد به هرچه غیر اوست رها شویم.

 

 

محتاج دعای خوبتان هستم. لطفاً دریغ نفرمایید.

 

 

 


مضامین دعای عهد، با جانِ انسان های منتظر، انسی صمیمانه دارد. چهل صبح که بخوانی، تازه دریچۀ اشتیاقت باز می شود برای خواندن چلۀ بعدی. و این اشتیاق در هر چله بیشتر و بیشتر و بیشتر می شود. تا رهایش نکنی و باور کنی که نهال امیدت در بوستان انتظار به بار نشسته است.

گاهی هم که از نامردمی های روزگار و از پرت و پلا های زمانه ملول می شوی، یا از خباثت حاکمان اشرافی دغدغه ات به فریاد می آید و از فساد نماهای منافق، غصه هایت به انتها می رسد؛ خیلی راحت می توانی با تیکه های عاشقانه اش خودت را به وادی ایقان برسانی و از آن جا، روزهای رهایی انسان را به تماشا بنشینی.

چه قدر زیباست آن روزی که جور و جهالت و جادو به درۀ نیستی می روند و بیداد و بردگیِ مدرن، بر آستان عصمت و عدالت به خاک می افتند. و چه قدر غبطه برانگیز است واژه های قیادتی و رقابتی دعای عهد! که جرأتت می دهد تا بکوشی و از خدا بخواهی نَمی از ویژگی های یاران نازنین مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را در اندیشه و رفتارت به ودیعت بسپارد.

 

+ دعای عهد و تمام آرزوهایم:

اَنْصاِره ، اَعْوانِه ، ذابّینَ عَنْهُ ، مُسارِعینَ اِلَیْه فِی قَضاءِ حَوآئِجِه ، مُمْتَثِلینَ لِأوامِرهِ ، مُحامینَ عَنْهُ ، سَابِقینَ اِلی اِرادَتِه.

++ و عصارۀ نیازهایم:

مُؤْتَزِراً کَفَنِی ، شَاهِراً سَیْفِی ، مُجَرِّداً قَنَاتِی ، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی.

 

 

خدایا، عهدم را پذیرا باش.

 

 

پ:ن:    ذوق نظّارهٔ گل در نگهِ پنهان است     ای مقیمان چمن، رخنهٔ دیوار کجاست؟

 

 

 


از ویژگی های بی نظیر پیاده روی اربعین این است که در مسیر حرکت عاشقانۀ مردم، پاک ترین رفتارها در روابط انسانی ظهور و بروز می یابد و ناب ترین جلوه های زندگی مؤمنانه به نمایش گذاشته می شود. این ویژگی در شرایطی که مدرنیته و سبک زندگی غربی، فرهنگ ملت ها را احاطه کرده است؛ نشان از این دارد که امکان خروج از هژمونی حاکم بر جهان برای مسلمانان فراهم است و ملت ها می توانند خود را از قید و بند مدرنیسم بی روح رها کنند و زمینه ساز تمدن بزرگ اسلامی باشند.

 

 

 

+ در سفر 17 روزه مودت و عشق، نایب ایاره و دعاگوی همراهان مجازی بودم.

 


یکی دو هفته ای که گذشت سرم بسیار شلوغ بود، گاهی حتی مجال فکر کردن را هم نداشتم. به همین دلیل، نتونستم یادداشت های جدید بعضی دوستان را بخوانم. خیلی ها رو خواندم ولی وقت نشد براتون نظر بنویسم.

خدا بخواهد، روز جمعه 12 مهرماه به قصد خدمت و زیارت عازم نجف و کربلا هستم. لطفاً حلال بفرمایید.

 

ان شاءالله نایب ایاره و دعاگوی شما خواهم بود.


به نظر من برچسب کم عقلی تعبیر صحیحی نیست. همچنان که عقلِ بسته نیز تعبیر صحیحی نیست.

اگر دریچۀ عقل انسان بسته باشد، حتماً دیوانه است. با این همه، دلیل کم عقلی این است که گاهی لایه هایی از ترس و خودخواهی و تکبر و گاهی هم پرده هایی از اوهام و احساسات کاذبانه، بر عقل انسان سایه می اندازد و او را از اتخاذ یک تصمیم صحیح و شجاعانه باز می دارد. تا جایی که حتی نمی تواند نفع و ضرر شخصی خود را تشخیص دهد. اونوقت ما به غلط او را کم عقل یا بی تدبیر و یا ناکارآمد می پنداریم.

 

+خدا کند منتخبان ملت و مسئولین جمهوری اسلامی به درد مخوف خودخواهی و خودفروشی و خودفریبی و ترس گرفتار نشوند.

 

 

با عرض پوزش از جناب خواجۀ شیراز، بابت دستبرد به مصرع زیبای ایشان در عنوان پست! :)

 


کارهای ما به خودی خود نه کوچکند نه بزرگ. اما وقتی در قاب نیّت ها و انگیزه ها می نشینند، وزن و حجم می گیرند و قیمت و اندازه شون مشخص می شود.

مثلاً مرد مسلمانی را می بینیم که در رکاب رسول خدا جنگده و کشته هم شده، اما «قتیل الحمار» از آب در می آید. می دانید چرا؟ چون خدا در نیّت این مرد بینوا جایی نداشته است! در عوض کسی به امر خدا برای کسب روزی حلال و برای امرار معاش، تلاش می کند، اما در مقام مجاهد فی سبیل الله جای می گیرد!

یا کسی که فقط یک دانۀ خرما در راه خدا انفاق کرده، اما رسول خدا (ص) ثواب او را با کسی که خروار خروار آذوقه برای سپاه اسلام آورده، برابر و حتی بالاتر می داند.

و دیگر این که، خیلی از مسلمان ها در غزوۀ خندق، تحت فرماندهی رسول خدا شمشیر زدند، اما در این میان، فقط «ضربةُ علیٍ یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین» می شود!

و این گونه است که کارهای به ظاهر نیک ما قابل سنجش و اندازه گیری نیستند، مگر با شاخص اخلاص و نیّت.

 

 

پ.ن: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.

 

 

 


شاید این یک قاعدۀ قطعی نباشد، اما تجربه ثابت کرده است که «چگونگی شروع هر کاری، می تواند نشان دهندۀ چگونگی پایان آن کار باشد» این قاعده اگرچه قابل تعمیم نیست، ولی در مسائل خانوادگی و در روابط همسران، نمی شود آن را نادیده گرفت.

مثلاً وقتی در روابط بین زن و شوهر، مسئله ای اتفاق می افتد، نوع گفتار و رفتار اولیۀ زوجین و جنس دیالوگِ اولیۀ آنها، بسیار مهم و تعیین کننده است. به گونه ای که از همان برخورد یا گفتگوی اولیه می شود فهمید که این شروع، چه پایانی خواهد داشت. آیا به خیر می گذرد یا به کدورت و درگیری و خصومت می انجامد؟

این روزها پرونده های طلاق در دادگاههای خانواده، پر است از این آغازهای بد فرجام. پر است از اختلاف هایی که شروع آن با گفتگوهای غیر صمیمی و با رد و بدل کردن واژه های خالی از محبت رقم خورده است. جوری که همین آغازها در مراحل بعد به بدبینی و لج بازی و بی مهری طرفین منجر شده و بعد هم با رفتارهای خشن و منزجر کننده ادامه یافته و در نهایت منتهی به جدایی شده و داغ طلاق را بر پیشانی خانواده های محترم نشانده است.

 

+ تلاش کنیم در روابط روزمره نسبت به هم خوشبین باشیم و در گفتگوهای خانوادگی، از واژه های لطیف، زیبا و محبت آمیز استفاده کنیم.

 

++ گل لبخند معجزه می کند. هیچ وقت آن را از یکدیگر دریغ نکنیم.

 

 


 

وقتی دموکراسی بی ریشه، بر کرسی اندیشه می نشیند؛

ماهی ها در حوضِ خوضِ بیکاری، هی هی می کنند.

و قورباغه ها در مُردابِ ولنگاری، ابو عطا می خوانند!

.

.

دیروز، قطار حرامخواری را دیدم که در ایستگاه مکافات توقف کرده بود.

و دموکرات زادگان هزار پیشه را دیدم که چشم حیرتشان، پشت واژه های تأسف، پُف کرده بود.

 

 

پ.ن: خدا کند دستگاه قضایی در مبارزه با مفسدان ی و اقتصادی کوتاه نیاید.

 

 

 


 

بعد از پدیدۀ غیر شرعی ازدواج سفید، زندگی مجردی دختران هم گویا پدیدۀ جدیدی هست که متأسفانه دارد در فرهنگ ما رواج پیدا می کند.

راستش را بخواهید نمونه هایی از زندگی مجردیِ پسرهای بیکار و بی عار را دیده بودم. در مورد دخترها هم کم و بیش چیزهایی شنیده بودم. اما یقین نداشتم. تا اینکه امروز وقتی داشتم با دو دختر 27 و 31 ساله در مورد یک موضوع حقوقی صحبت می کردم، با کمال تعجب شنیدم که گفتند سالهاست که توی شهر خودشون در یک خانۀ استیجاری و جدا از پدر و مادر زندگی می کنند! و البته با خیال راحت علتش را هم این جور گفتند:

  • شرابط خانۀ پدر جوری هست که برای ما قابل قبول نیست.!
  • آزادی عمل در زندگی مجردی بیشتر است!
  • حوصلۀ کار کردن در خانۀ پدری را نداریم!
  • دید و بازدید های هفتگی در خانۀ پدر، آرامش ما را بهم می زند!
  • چون قصد ازدواج نداریم، ترجیح می دهیم جدا از پدر و مادر زندگی کنیم!! و.

 

و این است ارمغان غربزدگی و زندگی منهای دین، به نظر شما انتهای این راه کجاست؟

 

 


 

احساس خوشبختی در خانواده بر اساس یک رابطۀ اعتقادی و رفتاریِ متقابل شکل می گیرد. یعنی اگر مرد و زن تفاهم داشته باشند و در هدف زندگی تزاحم نداشته باشند، میدان مسابقه ای برای آنها گشوده می شود به وسعت یک عمر زندگی که در این میدان، هر یک از زوجین تلاش میکند نسبت به دیگری پیشتاز تر باشد و میدان خدمت را برای دیگری تسهیل کند.

با این نگاه، زن و شوهر هردو به سمت هدف پیش می روند تا خود را به نقطۀ مطلوب برسانند. میکوشند تا رنج های زندگی را به گنج های بندگی تبدیل کنند. در چنین شرایطی، منیّت ها، بگومگوها، قهرها و کدورت ها دیگر رنگی ندارند و  زن و شوهر به جای تمرکز بر حقوق شخصی، بر وظیفه مندی خود می اندیشند. یعنی مسئولیتی بیش از آنچه در فقه و قانون آمده برای خود قائل می شوند. و این یعنی زندگیِ مؤمنانه، یعنی خوشبختی.

حالا اگر در کنار آنچه گفته شد، حُسن ظن و خوش اخلاقی و شوخ طبعی هم بین زن و شوهر جریان داشته باشد، آنوقت رابطۀ آن ها می شود پر از نشاط و نور و  زندگی آنها می شود همانند چشمۀ طهور. آنوقت عاشقانه هایشان می شود لبریز از ترانه و غزل و حلاوت زندگی شان میشود شیرین تر از عسل.

 

پ.ن: تکمله ای بود بر پست قبلی.

 

 


 

خوشبختی فقط آسایش و راحتی نیست. فقط برخوردار بودن از رفاه و ثروت و آسودگی نیست.

خوشبختی یعنی وظیفه شناسی. یعنی پیشبرد زندگی بر اساس ادب و اخلاق. یعنی تاب آوردن در پیچ و خم زندگی و شاکر بودن در سرد و گرم روزگار. خوشبختی یعنی انسان در رابطه اش با خود، با خدا و با انسان ها، صبوری کند و از مرز اخلاق و معرفت خارج نشود. خوشبختی یعنی این که گفتار و رفتار و اندیشۀ ما سازنده باشد و سوزنده نباشد. خوشبختی یعنی استمرار شادی و عطوفت و مهر بین همسران، فرزندان، خویشان، نزدیکان و همکیشان.

انسانِ خدامحور، همیشه می دَود دنبال بهانه ای تا دلی را برُباید. می کوشد ترانه ای بسُراید تا غمی را  از سینه ای بزُداید و می گردد تا گره ای از کار فرو بسته ای بگشاید. چنین انسانی چه بانوی خانه دار باشد یا مرد کارزار، همواره بر خرس خستگی می تازد، اما خود را در میدان زندگی نمی بازد.

و این، ویژگی همسران خوشبخت است که ساز زندگی را با نوای بندگی می نوازند و از حادثه های خوش و ناخوش زندگی برای خود و آیندگان قصه های شیرین می سازند.

 

 

برای زوج های جوان و همراهان عزیز وبلاگی آرزوی سلامتی و موفقیت و خوشبختی دارم.

سایۀ مهرتان بلند و جاذبه های زندگی تان مؤمنانه و شادمانه باد.

 

 

 


 

یرِیدُونَ لِیطْفِؤُا نُورَ الله بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ.

.

 .شاید برای ما از عجایب عصر انتظار، این باشد که خداوند علیم و حکیم چگونه آیندۀ اسلام را با دیانتِ جمهوریِ سوراخ شده ای مثل ایران مکرُمَت می بخشد؟!!

جمهوریتی که دولت انتخابی اش، شریعت را هوا کرده، فساد را نهادینه ساخته، پاکی را زدوده، هرزگی را ترویج نموده، ریاست طلبی را ت پنداشته، ی و دغلبازی را مباح انگاشته، دروغ را جایز دانسته، خدعه را حلال شمرده، غربزدگی را افتخار، وابستگی را پایایی، سازش با تبهکاران را دانایی، باخت را برد، برد را باخت، خودباختگی را تدبیر، حلقه بگوشی را امید. و اسلام خواهی مردمان را از مصادیق بارز عقب ماندگی فکری می داند.!!

.

.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ.

 

 

 

پ.ن: شهر خالیست ز عشاق، بُوَد کز طرفی // مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟

 

 

 


 

بحول و قوۀ الهی، با شروع زندگی مشترک دو دختر و دو پسر دانشجوی سال آخر کارشناسی، سیزدهمین معرفی و پنجمین پا درمیانی ام برای ازدواج به ثمر رسید. (علی برکت الله)

ان شاءالله قرار است امشب و فردا شب در مراسم جشن ازدواج این دو عروس و داماد، شاهد شادی و سرورشان باشیم.

 

برای همۀ آقا دامادهای عزیز و عروس خانم های گل، آرزوی شادابی و نشاط و خوشبختی دارم و از آقا پسرها و دختر خانم های نازنین هم که در سن ازدواج هستند، خواهش می کنم، مسئلۀ ازدواج را جدی جدی جدی بگیرید.

بیایید با توکل به خدا و با عقلانیت و درایتِ و هوشیاری توأم با سهولت و خوش بینی، حال و روز خانواده های محترمتان را شاد و رنگین کمانی کنید.

 

اگر برنامه ریزان کشور و خانواده های محترم «و انکحوا الایامی» را خوب بفهمند و دستور قرآن را جدی بگیرند، شرایط ازدواج جوون ها، اونقدر ها هم که می گویند سخت نیست. یقین دارم راهی برای خروج از بن بست های خودساخته پیدا خواهد شد.

 

میلاد سراسر نور و برکت حضرت ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیة والثناء مبارک باد.

 

 

+ تا وقتی کوتوله های ی، به دنبال عیاشی و مال اندوزی و رقابت های جناحی باشند، دغدغۀ ازدواج جوان ها می شود اولویت آخر دولتمردان. اونوقت جوان پر مشغله و یک لا قبایی مثل من می شود میدان دار ازدواج برای جوون ها!

 

 

 


 

خیلی از فارسی زبان ها عبارت زیبای «ان شاءالله» را یک واژه یا کلمه می پندارند. در حالی که «ان شاءالله» فقط یک واژه نیست، بلکه یک شبه جملۀ عربی است (با ترکیبی از حرف و اسم و فعل) که ترجمۀ فارسی عامیانه اش می شود: «اگر خدا بخواهد» اما ترجمۀ دقیقترش می شود «اگر خدا اراده فرماید»

    شکل صحیح کتابت این جمله، همین جور است که ملاحظه فرمودید. اما متأسفانه خیلی از فارسی زبان ها سهواً آن را به صورت «انشاء .» می نویسند که هم غلط نگارشی فاحش محسوب می شود و هم معنی بسیار غلط و ملحدانه ای پیدا می کند که بنده از نوشتن معنی اش معذورم. فقط این را بگویم که «انشاء» به معنی ایجاد کردن، خلق کردن و آفریدن است (دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)

 

+ شاید به دلیل غفلت کاتبان یا سهوالقلم مُنشیان فارسی زبان بوده است که در زمان های قدیم، غلط نویسی این جمله در بعضی متون و ترجمه های خطی بیشتر دیده می شود و شاید از همان طریق هم به بعضی نسخه های چاپی جدید سرایت کرده است.؟!

 

یک نکته مهم:

تلفظ «ان شاءالله» و «انشاءا.»  با لهجۀ فارسی و گویش غیر تجویدی، هیچ تغییری در معنا برای خواننده و شنونده ایجاد نمی کند. اما، برای کسی که قواعد تجوید و معانی لغات عربی را می داند، این تفاوت معنایی در شکل نوشتاری آن کاملاً آشکار است و خواه ناخواه ذهن خواننده را آزار می دهد.

 

پ.ن:

  1. در بین فارسی زبان ها رایج است که از «ان شاءالله» به معنای امیدواری و برآورده شدن حاجت هم استفاده می کنند.
  2. من خودم هرجا با جملۀ غلط انـ  شاء ا. مواجه می شوم، از خواندن و بر زبان راندنش خودداری می کنم
  3. در پیامک ها، در کامنت ها و در شبکه های اجتماعی یادمون باشه که این جملۀ پر کاربرد رو صحیح و با دقت بنویسیم.

 

 


 

 

در سپیده دمی که بی ظهور تو، سیاهی می زاید،

دلم مجالِ خیالی محال می خواهد.

 

 

یادم نیست، آن روز در چه حال و هوایی بودم که این جمله را نوشتم.

اما می دانم هرجا از نسیم و سپیده و سحر، حرفی به میان می آید، بی اختیار ذوق نداشته ام گل می کند و شعر وسواسم را با گلواژه هایی از جنس هور و نور و رهایی و ظهور، رنگِ پاکی و طهارت می بخشم. 

و هرجا از سردی و سکوت و هجران، حرفی روایت شود، قلم احساسم را با غم واژه هایی از جنس حسرت و اندوه و آه، چالاکی و حرارت می بخشم.

 

 

بی جذبه محال است ز دل ناله برآید

فریاد، دلیل است که فریادرسی هست

 

 

پ.ن: بیت آخر از جناب صائب تبریزی. 

 


 

از دیروز دغدغه داشتم تا کارها را جوری راست و ریست کنم که امروز به مراسم تشییع شهدا برسم. راستش خیلی این در و اون در زدم و بالاخره بخشی از کارهای قبل از ظهرم را که اولویت چندانی نداشت، به هفتۀ بعد موکول کردم. فقط مانده بود کار آقای میرایی که از دو هفتۀ پیش برای ساعت 11 امروز تنظیم کرده بودیم. ایشان باید از کرمانشاه می آمد. به همین دلیل تغییر زمانش ممکن نبود.

 بعد از نماز صبح به ذهنم رسید که کار آقای میرایی را با یک ساعت زودتر به دفتر یکی از همکارانم که حوالی خیابان آزادی بود، منتقل کنم تا از آنجا راحت به مراسم شهدا برسم. با این تصمیم دست به کار شدم و قبل از هرچیز از خود شهیدان مدد جستم تا نظر کنند و از فیض حضور در مراسمشان محروم نشوم. هرچند که معتقدم وجدان کاری و رعایت حق الناس، جزئی از فرهنگ شهیدان است و اولویت همیشگی آنها. اما، شخصاً دوست داشتم در کنار خدمت و خوش قولی و نظم، از استشمام بوی معطر شهیدان هم در فضای آفت زدۀ این روزها بی نصیب نباشم. همان بویی که رائحۀ عزت و ایثار و مقاومت از آن می تراود و پیام آزادگی و سرافرازی را به نسل امروز ارمغان می بخشد. چیزی که در عصر خودباختگی فرهنگی و در روزگار وادادگی ی، شدیداً به آن نیازمندیم.

ساعت 8 صبح آقای میرایی از ترمینال غرب تماس گرفت و گفت که خیابان انقلاب و اطراف دانشگاه تهران به خاطر مراسم تشییع شهدا مسدود است و امکان دارد نتواند به موقع خودش را به محل کار بنده برساند. خواست عذرخواهی کند و دو سه ساعتی قرارش را به تعویق بیندازم. بی معطلی بهش گفتم: صبحانه خوردی؟ گفت نه، صبحانه مهم نیست! گفتم کرمانشاهی ها به خوردن صبحانۀ مفصل عادت دارند. پس تا صبحانه را نوش جان کنی. برنامه را جوری برایت ردیف می کنم که ان شاءالله دقیقه ای هم معطل و سرگردان نشوی و زود تر از آنچه فکر می کردی به کارهایت برسی! 

توسل به شهیدان کارها را جفت و جور کرد و خوشبختانه نیم ساعت بعد با آقای میرایی تماس گرفتم و راهنماییش کردم به محل جدید بیاید. جایی که نه مسیر پر ترافیک داشت و نه خیابانش مسدود بود. جایی در خیابان آزادی و نزدیک به ترمینال غرب!

از ساعت 9:30 تا 10:30 کار ایشان انجام شد و بنده هم با مدد شهیدان به فیض مشایعت شان نائل آمدم. همین که چشمم به تابوت شهیدان افتاد، سلامی از عمق جان نثارشان کردم و در حضورشان میثاقی دوباره بستم.و خواستم یاری ام کنند تا در خط بیداری و دین باوری از نفس نیفتم و پاسدار حرمت خونشان باشیم.

 

+ به پاس عنایت شهیدان، بعد از مراسم تشییع، یک جزء قرآن به روح مطهرشان هدیه کردم.

 

 

پ.ن: این یادداشت را نه به قصد انتشار، بلکه فقط برای یادگار در دفتر خاطراتم نوشته بودم. به همین دلیل کمی محاوره ای و ویرایش نشده است. لطفاً به بزرگواری خودتون ببخشید.

 

 


 

بقول ادبیاتی ها: واضح و مبرهن بود که نرفته بر می گردم!

و حالا واضح و مبرهن شد که نرفته برگشتم.!

اما چرا؟

  1. برای این که نسبت به درخواست همراهان عزیز احترام قائلم.
  2. برای این که به خاندان سیادت و نجابت، ارادت دارم.
  3. برای این که ثابت کنم حرف مرد یکی نیست!

همین سه دلیل برای روشن نگه داشتن چراغ کم سوی این وبلاگ کافیست.

 

عجالتاً پر حرفی نمی کنم. فقط آمدم از همراهان خوب و بزرگوار: «دختر بی بی، جناب قدح، خانم رهرو، آقای ن.آ، خانم لوسی می، آقای حامد، آقای عین الف، خانم متقی، جناب دچار، خانم احلام، جناب فائق و حمید آقا» که ابراز لطف فرمودند تشکر کنم و آمدم تا از آقاسید شهاب نازنین و آقاسید جواد عزیز و سیده خانم نیز که جداگانه بنده را نواختند! و گوشمالی ام دادند!! صمیمانه قدرشناسی داشته باشم.

 

 

پ.ن:

  • این بازگشت، نشانۀ سپاس است به محبت همراهان و نشانۀ اطاعت است از دستور پدر و مصداق احترام است به مرقومۀ اهل سیادت و قبولِ درخواستِ ذریه ای صحیح النّسب از حضرتِ زهرا سلام الله علیها که خواستند بمانم و گاهگاهی بنویسم.بنده هم به احترام آن ها و به رسم تعظیم به مادر سادات، اینجا می مانم و راه را ادامه می دهم.ان شاءالله
  • برای شما، برای خانواده ام و  برای خودم آرزوی موفقیت و رستگاری دارم.
  • چند روزی در جوار حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیة و الثناء، نایب ایاره و دعاگو خواهم بود.

 

 


 

هنرِ خوب نویسنده های خدا باور، این است که می توانند دنیایی از غصه و اندوه و غم را با دینامیت قلم، فرو بریزند و بر ویرانه هایش گل امید برافشانند و طرحی نو دراندازند. اما، هنرخوب ترِ نویسنده های خدا محور، این است که قادرند با گلواژه های رنگارنگ، باغ و بوستانی به وسعت کهکشان ها بیافرینند تا در سایه سار گل هایش، خلقی به راحتی بیاسایند. حُسنِ خداداد نویسنده ها هم، شاید این است که همیشه با کلمات و نشر دارند و دنیای وسیع واژه ها را قلمروی سرزمینی خود می دانند و شاید به همین دلیل است که نویسندگان و صاحبان قلم را اصطلاحاً «اهل قلم» می نامند.

با این مقدمه، می شود گفت که برای اهل قلم، دل کندن از نویسندگی، یعنی دل بریدن از هستی! یعنی غلتیدن در وادی فنا و نیستی! و این، کاری هست در حدِّ محال و در مسیر بیهوده زیستی. من خودم تا حالا، ندیده ام نویسنده ای توانسته باشد نوشتن را رها کند و سلاح قلم را بر زمین بیاندازد. حتی اگر نویسنده ای مبتدی و ناتوان باشد. حتی اگر نویسنده ای محبوس در زندان باشد و یا به درد کُشندۀ دندان مبتلا باشد!

و صد البته، قلم نیز هیچگاه نویسنده را تنها نمی گذارد و از او جدا نمی شود. حتی اگر نویسنده اش روی تخت بیمارستان یا گرفتار قبیلۀ هزار دستان باشد. قلم، آنقدر چسبندگی دارد که تا پشت دیوار قبرستان هم صاحبش را رها نمی کند!!

 اما برای بیسوادی مثل من، نانوشتن بسی آسان است و دوری از سیاهه گری، همانند رهایی از بند زمان است. خدا حافظی از این خانه، آنقدرساده هست که همین سیاهه می تواند، آخرین نوشته و پایانِ حرف من باشد. دلیلش این است که هیچ وقت نتوانستم یا نخواستم مسئولیت های دیگرم را بخاطر نوشتن رها کنم و یا کاری را به خاطر نوشتن هوا کنم. دلیل دیگرش این است که هیچ گاه برای نوشتن، وقت مخصوص اختصاص نداده ام. من اصلاً خود را نویسنده نمی دانم. حتی در حد ابتدایی و آماتور! پس خیلی راحت می توانم عطای این کار را به لقایش ببخشم و از همین لحظه با دوستان و همراهان عزیز وبلاگی خداحافظی کنم.مثل خیلی های دیگر که رفتند و رفتند و رفتند!!

اما دو نکته:

  1. نویسنده ای که مخاطب شناس نباشد، با یک اظهار نظر ساده می تواند دلی را بشکند و قلبی را به درد آورد. پس قلم باید در دست اهلش باشد.
  2. صاحب قلم باید بسانِ لسان الغیب باشد و سرِ زلفِ سخن را با قلم ناز و دانه های الفاظ شانه زند. نویسنده باید بتواند موی دل آرای کلام را با آرایه های معنوی بیاراید و دامن سلام را از غبار آزردگی بپیراید.

 

 

پ.ن:

  • یاد همراهان دورۀ بلاگفا و وبلاگ قبلی هم بخیر باد. فکر نمی کردم 2221 روز وبلاگ نویسی را ادامه دهم. امیدوارم بر اساس عهدی که در اولین یادداشتم با خدا بستم، کوتاهی نکرده باشم.
  • وبلاگ را برای ادامۀ ارتباط با برخی دوستان حفظ خواهم کرد.
  • از همۀ دوستان و همراهان مجازی که افتخار آشنایی با آنها را داشتم عاجزانه طلبِ حلالیت می کنم و دعاگویشان خواهم بود. لطفاً حلال بفرمایید.

 


نمی دانم چرا، اما هر بار سفر اربعین نصیبم می شود، وقتم را، زبانم را، رفتارم را و برنامه ام را طوری تنظیم می کنم و از فرصت هایم جوری بهره می گیرم که گویی آخرین سفر زیارتی ام به کربلا و نجف و کاظمین و سامرا هست. یعنی آن قدر در معاشرت هایم دقت می کنم و آن قدر در برخورد با پدیده ها و روزمره های سفر، آداب نگه می دارم که گویی قرار است راه را برای همیشه به روی ما ببندند و توفیق زیارت ائمه اطهار علیهم السلام در این دیار را از ما بگیرند. به همین دلیل سعی می کنم نگاهم را به حرم، به زیارت، به خادمین، به زائران، به راننده های مسیر، به مغازه داران، به موکب داران، به خبرنگاران، به شیعیان غیر ایرانی و به ن و مردان و خانواده های روستایی عراق تقویت کنم و رابطه ام را با آن ها نزدیک تر و صمیمی تر کنم تا اگر خدای ناکرده چنین اتفاقی افتاد، شرمندۀ اوقات تلف شده ام نباشم و خاطرۀ ناخوشایندی از خودم و رفتارم به عنوان یک فرد شیعۀ ایرانی در ذهن دیگران باقی نگذارم.

و اما، امسال در سفر اربعین مبهوت رفتار یک رانندۀ عراقی بودم که زائران ایرانی را با وسیلۀ نقلیه اش مجانی از نجف به سامرا و کاظمین می برد. برایم سئوال بود که مگر این آقا چقدر درآمد دارد که خودش و  سرمایه اش را تا دوهفتۀ پی در پی وقف این کار می کند؟ کنجکاو شدم و بالاخره فهمیدم که ایشان از مال دنیا، فقط یک خانۀ محقر روستایی نزدیک کاظمین دارد و یک دستگاه ون که با آن مسافر کشی می کند! و فهمیدم که در این دوهفته، زائران را بی آن که بدانند، در مسیر بازگشت به نجف به صرف شام در خانه اش پذیرایی می کند. اما جالب این که فهمیدم پدر و برادران این رانندۀ عزیز در انتفاضۀ عراق و پسر بزرگش هم در جنگ با داعش شهید شده اند!

این جا بود که از خودم و از غفلت هایم خجالت کشیدم و به آقا مُجیب عزیز، به خانواده اش، به زندگی ساده و مؤمنانه اش، به عقیده اش، به عزم و اراده و اخلاصش، به امام شناسی و شیعه بودنش غبطه خوردم! و همین جا بود که شدیداً احساس تهی دستی کردم و خودم را در مقایسه با آقا مجیب بسی عقب مانده و بی توفیق دیدم.

 

+ ماه ربیعتان بهاری و ربیع عمرتان عاشورایی باد.

 

 

پ.ن:

  1.  پناه بر خدا از آتش فتنه های جدید که باز هم عراق و لبنان و سوریه را نشانه رفته است.
  2. تضمینی نیست که مقصد بعدی فتنه ها جمهوری اسلامی نباشد.

 

 


آرزو و عشق هر نازک مزاج، ازدواج است ازدواج است ازدواج :)

در این سال های وبلاگ نویسی، هر یادداشتی که بلاگرهای عزیز در مورد ازدواج، شروط ازدواج، جهیزیه، حق و حقوق همسران، نحوۀ انتخاب همسر و. می نوشتند، همه رو با دقت می خواندم. حتی از کامنت های ریز و درشت آن ها هم نمی گذشتم! جوری که بعضی از پست ها و نظرات مهم آنها هنوز به خاطرم مانده است. با این وجود، از زمان بلاگفا تا الآن خودم به دلایلی مطلب قابل توجهی در مورد ازدواج و زیر شاخه هایش ننوشتم! اما در این مدت، بعضی دوستان به صورت خصوصی از من سئوال پرسیدند که در حد بضاعتم پاسخ آنها را داده ام.

حجم پاسخ هایی که در این مورد نوشته ام، بالغ بر 32 صفحه شده است که دیروز به بهانۀ پاکسازی وبلاگ، همه را بازنگری و فهرست وار در 2 صفحه خلاصه کردم. اگر حوصله داشتید بخوانیدش:

  1. برابر احادیث معتبر، ازدواج کردن بسیار ممدوح و در برخی شرایط، واجب است.
  2. فرار از ازدواج در بعضی شرایط و به دلیل بعضی معذوریت های خاص، جایز است!
  3. سخت گیری‌ بی مورد و شروط سنگین برای ازدواج، در هیچ یک از منابع دینی مقبول شناخته نشده، بلکه نکوهش شده است!
  4. در هیچ یک از منابع اصیل، سراغ نداریم که فرموده باشند جوان به هر قیمتی باید ازدواج کند. اما، همۀ پدرها و اهل خیر موظفند که شرایط ازدواج فرزندان را فراهم کنند.
  5. اگر به هر دلیلی شرایط ازدواج برای دختر یا پسر فراهم نشود، هیچ کس اجازه ندارد آنها را تحقیر یا ملامت کند! سرزنش کردن و تیکه انداختن و متلک های آزار دهنده در چنین مواقعی نه تنها راهگشا نیست، بلکه ممکن است ذوق و ارادۀ دختر یا پسر را دچار آسیب جدی کند.
  6. جوان هایی که بعد از تلاش و پیگیری منطقی، همسر مناسب خود را پیدا نکرده و مجرد مانده اند، به هیج وجه سزاوار سرزنش نخواهند بود!
  7. هم کفو بودن در ازدواج برای زن، شرط لازم است. اما برای مرد در بعضی موارد، چندان لازم و ضروری نیست. با این فرض، آقاپسرها در صورتی می توانند ازدواج خود را به تأخیر بیاندازند که عذر موجهی داشته باشند. به عبارت دیگر، آقا پسرها نباید به بهانه های من درآوردی از زیر بار ازدواج شانه خالی کنند!
  8. هر جوان در فرایند ازدواج خود هر قدر هم با مانع مواجه شود، نباید دلسرد و نا امید شود.
  9. لجبازی و بهانه جویی در ازدواج برازندۀ هیچکس نیست. این کار نه تنها وجاهت شرعی ندارد، بلکه آسیب هایی دارد که تا مدت ها قابل جبران نیست. در این زمینه هرکس به اندازۀ قصوری که می ورزد، عقوبت خواهد شد.
  10. آهای آقا پسرهای عزیز، اگر در مسیر خواستگاری، بارها و بارها جواب منفی شنیدید، بازهم مأیوس نشوید. آن قدر قصه را دنبال کنید تا به نتیجه برسید

و چند نکتۀ دیگر:

  1. اجازه پدر و مادر برای ازدواج فرزند شرط نیست. الاّ برای دختر، که برای ازدواج اول، نیاز به اجازه پدر یا ولی دارد. اما، این شرط هم منوط به اهلیت داشتن ولیّ و رعایت مصلحت دختر و امثال این هاست. بنابراین، اگر این شروط محقق نشود، حتی اجازه ولیّ هم ساقط می شود.
  2. پدر مادرها قطعاً نمی توانند و نباید در امر ازدواج، گزینۀ انتخابی خود را بر دختر یا پسر تحمیل کنند. اما، فرزندان هم اجازه ندارند، یک ازدواج غیر عقلانی و غیر موجّه را بر خانواده تحمیل کنند.
  3. اگر دختر یا پسری، بخواهند علیرغم توصیه های پدر و مادر، یک ازدواج ناهمگن و غیر عقلانی را برای خود رقم بزنند، در آنصورت، والدین چاره ای جز موافقت ندارند. در چنین حالتی والدین موظفند با اتمام حجتِ توأم با رأفت، زمینۀ ازدواج آنها را در حد بضاعت فراهم کنند، اما باید نتیجه کار را به عهدۀ خودشان بسپارند. متقابلاً دختر و پسر نیز در چنین شرایطی نباید احترام  بیش از حد یا کمک های بیدریغ را از پدر و مادر انتظار داشته باشند. چون عملاً امکان پذیر نیست. مگر آنکه عروس یا داماد بتوانند در طول زمان، نظر خانواده ها را نسبت به خود  تغییر دهند.
  4. در خانواده های مذهبی یقیناً این جور نیست که توصیه های والدین همیشه برخلاف مصلحت فرزندان باشد. کما اینکه انتخاب یک سویۀ فرزندان هم همیشه و حکماً مقرون به صحت و عقلانیت نیست. پس باید با حفظ احترام والدین، رضایت حداقلی آنها تأمین شود.
  5. زندگی منطقی و موفّق برای یک زوج آن است که مراحل اولیۀ ازدواج (دورۀ آشنایی، خواستگاری تا زمان عقد) را با عقلانیت و با حفظ احترام خانواده ها دنبال کنند. اما، بعد از عقد، باید محبت و مودت را چاشنی مراودات خود کنند و زندگی را با عشق ادامه دهند.
  6. بعضی آقاپسر ها بر این باورند که اول باید مهر کسی در دل آنها بیفتد (یعنی باید اول عاشق و دلباختۀ کسی بشوند) بعد برای خواستگاری او اقدام کنند. اما به نظر من عشقِ به زوجیت، در وجود هر انسانی نهفته است. فقط باید آماده فرصت باشند تا عشق نهفته را در مواجهه با هم کفو خود، به منصۀ ظهور برسانند. به همین دلیل کسانی که پروسه ازدواج را خارج از مسیر عقلانیت پیگیری می کنند، ناخودآگاه و بی آنکه بفهمند، دچار نوعی عشق کاذب یا سرخوردگی می شوند و ممکن است در ادامۀ  کار به بن بست برسند.

 

 


من نکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جودی کنم.

سال های مجردی از فرشتۀ مادر آموخته بودیم که در فرهنگ دینی، دخترا ریحانه اند و یه نموره عزیزترن! و خودش به ما گفته بود که در چارچوب قانون خانواده هروقت خواستیم پدر را برای یک کار مهم متقاعد کنیم، از لابی خواهرها استفاده کنیم. می گفت که رأی شان نافذتر است.

بعد از ازدواج، خودمون شدیم خودکفا. چرا؟ چون فهمیدیم که عروسای بابا هم، همان مقبولیتِ دخترها را دارن و بلکه یه نموره بیشتر. اما این برگ برنده رو هرجایی خرج نمی کردیم. فقط اونجایی که ممکن بود رایزنی دخترهای بابا افاقه نکنه از این لابی استفاده می کردیم! و حالا عروسای بابا هم شده اند یک لابی پر قدرت که در پروژه های مهم خانوادگی با هم نقش می زنند و اسباب خوشحالی بقیه را فراهم می کنند.

اما تازگی ها رابطه سوم را هم کشف کردیم که اون هم کم از بقیه نیست. بلکه گاهی در حد معجزه است. فهمیدیم که نه فقط دخترها و عروس های بابا، که نوه های دردانۀ بابا هم شده اند مستجاب الدعوه! جوری که فقط کافیه لب بجنبونن. اونوقت همه چی سه سوته حلّ میشه. یعنی موافقت همه جانبه با توشیح ملوکانه!!

حتم دارم برای ما لابی سازی کردند تا بیشتر خوش به حالمون بشه. ان شاءالله سایۀ مهرشان مستدام باشد. 95/11/3

 

 

+ از یادداشت های غیر کلاسیک دفتر روز نوشته هایم بود. ادبیات کوچه بازاری اش را ببخشید.

 

 

پ.ن: دقیقاً می تونم حدس بزنم حس و حال جناب پدر و فرشتۀ مادر را وقتی که این یادداشت را میخوانند.

 

 


 

با اجرای طرح مدیریت مصرف سوخت موافقم. با سهمیه بندی بنزین و حتی با افزایش قیمت منصفانۀ سوخت هم مخالفتی ندارم. فقط موندم دولتی که این قدر لاف امید می بافد و دم از تدبیر می زند، چرا دیرهنگام از خواب بیدار می شود؟ چرا تصمیم های احمقانه می گیرد و چرا به بدترین شکل  ممکن اجرا می کند؟ چرا رفتارهای نابخردانه از خود نشان می دهد؟ چرا هردم روی اعصاب مردم می رود و مصلحت نظام و امنیت جامعه را در نظر نمی گیرد؟ چرا این قدر با زندگی مردم بازی می کند؟ چرا هر روز به مردم دروغ می گوید و چرا آب را به نفع بیگانگان گل آلود می کند؟

آقای ! تلخ کردن کام مردم و تزریق آمپول ناامیدی به جامعه باعث افتخار نیست!

آقای ! با این تصمیم های غیرکارشناسی و ناگهانی، مردم حق دارند عصبانی شوند! ولی مطمئن باش که تحریک کردن مردم و به راه انداختن شورش های خیابانی، درد انتخاباتی تو را درمان نمی کند!

 

اما آقای ! جامعه از تو انتظار دارد که مرد باشی و حداقل یک بار، برای خیانت هایت، برای تصمیم های مغرضانه ات، برای خودکامگی ات، برای ی هایت و برای رفتارهای فریبکارانه ات، صادقانه از مردم عذر تقصیر بخواهی و با ادامۀ غلط کاری هایت، بیش از این آب به آسیاب دشمن نریزی!

 

 

 

+ مغرورانه می گفتند یارانه دادن، نوعی گداپروری است و دو نرخی بنزین و دلار را هم می گفتند فسادانگیز است، ولی دیروز و پریروز دلار را و امروز بنزین را دو نرخی کردند و قیمتش را تا سه و چهار برابر بالا بردند. اونوقت برای بستن صدای اعتراض مردم، قول یارانۀ اضافی می دهند!

 

++ هرکس باید مسئولیت انتخابش را بپذیرد.

 

 


به نظر من برچسب کم عقلی تعبیر صحیحی نیست. همچنان که عقلِ بسته نیز تعبیر صحیحی نیست.

اگر دریچۀ عقل انسان بسته باشد، حتماً دیوانه است. با این همه، دلیل کم عقلی این است که گاهی لایه هایی از ترس و خودخواهی و تکبر و گاهی هم پرده هایی از اوهام و احساسات کاذبانه، بر عقل انسان سایه می اندازد و او را از اتخاذ یک تصمیم صحیح و شجاعانه باز می دارد. تا جایی که حتی نمی تواند نفع و ضرر شخصی خود را تشخیص دهد. اونوقت ما به غلط او را کم عقل یا بی تدبیر و یا ناکارآمد می پنداریم.

 

+خدا کند منتخبان ملت و مسئولین جمهوری اسلامی به درد مخوف خودخواهی و خودفروشی و خودفریبی و ترس گرفتار نشوند.

 

 

با عرض پوزش از جناب خواجۀ شیراز، بابت دستبرد به مصرع زیبای ایشان در عنوان پست! :)

 


 

پذیرفتن حکم ولی فقیه تا وقتی که مطابق میل و منافع من باشد، چندان با ارزش نیست. اطاعت از رهبری، وقتی ارزش دارد که رأی ایشان در تضاد با سلیقۀ من باشد.

*******

 

 فَلَا وَ رَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا (سوره نساء. 64)

 

«. چنین نیست؛ به خدایت سوگند که ایمان آنها کامل نیست مگر آنکه در مشاجرات و اختلافات خود، حکَمیّت تو را بپذیرند و به آنچه در بارۀ آنها حکم می کنی تسلیم باشند و حتی در دلهایشان هم از قضاوت تو احساس ناراحتی و نیتی نکنند»


 

هرچه به پایان دورۀ نمایندگان مجلس نزدیک تر می شویم، بوی فتنه را بیشتر حس میکنم. هرچه به اسفند ماه 98 نزدیک تر می شویم، ماهیت فتنه ها مخوف تر می شود و هرچه به پایان عمر دولت حرامخوار نزدیک تر می شویم، تیغِ خیانتِ شیخ تزویر را عریان تر و شیطانی تر می بینم.

 

  • نمی بخشم اونهایی را که با دیدن کارنامه خیانت بار ، بار دیگر او را بر سرنوشت ملت مسلط کردند.
  • پیش ترها، گفته بودند که برای 98، فتنه های شدیدتری در راه است.

 

پینوشت:

  1. انگار خدا قصد دارد در دولت تزویرِ ، چهرۀ جدید نفاق داخلی و خارجی را برای نسل های جدید انقلاب برملا کند. انگار خدا می خواهد، از دل سختی ها و از درون فتنه های شدید، قومی جدید برای تداوم انقلاب برگزیند و اجرای گام دوم را به آنها بسپارد.
  2. انگار باز هم باید قومی از همین سرزمین، جامۀ استکبار ستیزی بپوشند و باز هم پابرهنگانی از همین قوم باید جام مقاومت و صبر را بنوشند.
  3. در رکابِ ولی بودن. لازمۀ آمادگیِ منتظرانِ عصر غیبت است. ظهور منجی نیز، قیادت و مقاومت خالصانه می خواهد.

 


آقای رئیس جمهور بیخ ریشی ما دیروز هنگام تقدیم لایحۀ بودجه 99 در مجلس شورای اسلامی، آنچنان از پیشرفت و آبادانی و رونق کسب و کار و اشتغال زایی و ساخت و ساز مسکن و گل و بلبل بودن اوضاع اقتصادی و عمرانی گفت و گفت و گفت که فکر کنم با این همه پیشرفت های حیرت آور، دولت های بعدی دیگه هیچ کاری برای انجام دادن نداشته باشند!!

کسی ندونه گمان می کنه در بهشت برین زندگی می کنیم!

یعنی زیر سقف بهارستان یکی نبود به این کثافت سرتا پا دروغ بگه تو که از گران شدن بنزین خبر نداشتی، چه طور از این همه پیشرفت خبر داری؟!

 

غلط نکنم، موادی که مصرف میکنه دوز توهّم زایی اش بالاست! :)


مرحوم محقق اردبیلى هربار که از نجف به کربلا مشرّف می شد در مدت اقامت، نمازش را جمع می‌خواند. (یعنى هم نماز را تمام می‌خواند و هم شکسته)

او در این باره به یک قاعدۀ فقهی استدلال می کرد و می گفت: طلب علم واجب است ولى زیارت مرقد امام حسین علیه‌السلام سنت مستحب است. پس اگر سنت مستحب، مزاحم حکم واجب شود، انجام چنین مستحبى روا نیست و نباید به آن مبادرت ورزید. بنابراین، وقتی‌ در شرع مقدس از فعلی نهى شده باشد، سفر براى آن، معصیت است و نماز در سفر معصیت، تمام است نه شکسته.

و نیز در احوالات محقق اردبیلی نوشته اند که ایشان در سفر به کربلا همواره در بین راه و در فرصت های سفر، به مطالعه و تفکر در پیچیدگی های علوم مشغول بود تا به دلیل ترک أَوْلَىٰ، سفر زیارتی اش سفر معصیت نشود.

 

پ.ن: با تلخیص و کمی ویراست از کتاب سرگذشت‌های عبرت‌انگیز، تألیف محمد مهدی اشتهاردی.


 لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلا مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللَّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا. نساء 148

خدا دوست نمی دارد که کسی به گفتار زشت صدایش را بلند کند، مگر آن که ظلمی به او رسیده باشد، همانا که خدا شنوا و داناست.

****

برپایه آموزه های دینی، قاعدۀ ثابت الهی در روابط اجتماعی این است که انسان های دیندار، همواره خوش رو و خوش گو و خوشخو باشند و هیچگاه روان و گمان و بیان خویش را به درشتی و پلشتی نیالایند. اما، خدای انسان می دانست که این قاعده یک استثناء هم نیاز دارد. پس برای این که قدرت پدافندی اهل ایمان در برابر آزمندی ظالمان و منافقان دچار آسیب نشود، بلافاصله تبصره ای شفاف - اما منقطع - بر این قاعده نگاشت تا عندالوم سلاح بازدارنده ای باشد در برابر ستم طاغیان و تیغ بُرّنده ای باشد در برابر ظلم یاغیان و جفای باغیان.

 

معطوف به این یادداشت


شاید به خاطر عیاشی هایتان بود که آغاز سال جدید میلادی را به کام اهل مقاوت تلخ کردید و شاید به خاطر لبریز کردن عیش حرامتان بود که داغ سنگین تیکه تیکه شدن علمداران مقاومت را بر دل ما گذاشتید. دست هایتان بریده باد و شام عیش تان سیاه و تلخ باد.

امیدوارم امسال برای کاخ سفیدتان و دار و دستۀ نحس تان مبارک نباشد. امیدوارم کسانی که دستشان را به خون ابومهدی المهندس و حاج قاسم عزیز آلودند، هرگز طعم شادی را نچشند و رنگ سلامتی را نبینند.

***

خون مردان الهی، تضمین تحقق وعده های خداست. ما مردان مقاومت و ایثاریم، شیعه ایم. شیعه را چه باک از مصیبت، چه باک از غم! و چه باک از شهادت! اصلاً بهشت و رضوان ما زیر سایۀ شمشیرهاست، ما با شمشیر و دشنه و خنجر بیگانه نیستیم، ما در بیابان های خطر رشد کرده ایم و با خون دادن و خون دل خوردن قد کشیده ایم. ما سنت های الهی و یاری خدا را باور داریم و یقین مان هست که در پس هر غمی سترگ، فتحی بزرگتر نهفته است! پس مروارید اشک هایمان را بر دامان صبوری می افشانیم و با عزمی عمیق تر از پیش، فصل انتقاممان را با حرارت قلب های آهنین، رقم می زنیم.

 

 

پ.ن 1: این روزها دلنوشته های اهالی مقاومت، شبکه های اجتماعی را زینتی بهشتی بخشیده است. این روزها به برکت خون سرداران امنیت، فضای سایبر هم بوی غیرت گرفته است. این روزها ذوق و هنر و ادب و حماسه و عرفان اهل بصیرت حسابی گل کرده است. گویی که غنچه های سپیدِ سپاس، در بقچه هایی از جنس پاکی و احساس، به استقبالِ گرمِ لاله های ارغوانی دشت یاس می روند.

 

پ.ن 2: انتقام سخت گاهی باید از جنس شکار افعی های نفوذی باشد! یعنی همان ها که از زیر نقاب تدبیر و امید و اصلاحات به روی نظام خنجر می کشند.


هنوز، معنی تصمیم اشتباه و خطای عامل انسانی در سقوط هواپیمای اوکراینی را نمی فهمم. هنوز این حرف ها برای من قابل هضم نیست و باورش هم برای من سخت است! من صحبت های سردار حاجی زاده عزیز را فقط نوعی عملیات استشهادی می دانم که شجاعانه مایه گذاشته و آبرویش را به پای  آرمان شهدا و حفظ امنیت ملی کشور قربانی کرده است. شهادتت مبارک سردار.

من یقین دارم که در آینده ای نه چندان دور پرده ها کنار می رود و مقصران اصلی این حادثۀ تلخ، بی آبرو می شوند. به نظر من، عاملان واقعی این حادثۀ غمبار همان هایی هستند که پیروزی مقاومت اسلامی را بر نمی تابند و ادامۀ حیات ی شان را در بحران آفرینی و نا امن کردن جامعه می دانند.

 

 

پ.ن:

  1. هروقت راز فیلمبرداری آنلاین از حادثۀ سقوط هواپیمای اوکراینی برملا شد و هر وقت دلیل کلیر نشدن آسمان کشور در آن شب مشخص شد، عامل انسانی این ماجرای ناگوار هم معرفی می شود.
  2. شرح جهالت و حماقتِ کسانی که به بهانۀ همدردی با خانوادۀ جانباختگان سقوط هواپیما، علیه امنیت و اقتدار ما شعار دادند و عکس شهید گرانقدر سردار قاسم سلیمانی را پاره کردند. بسیار غم انگیزتر از اصل حادثه است. کاش به عنوان یک دانشجوی امیرکبیری بتوانند خود را بهتر بفهمند وکمی از جهل شان فاصله بگیرند.
  3. دیشب تمام وقت با جماعتی درگیر بحث و جدل بودم که سینه هاشان بوی کینه می داد و سرسختی هایشان رنگ جهالت داشت! و خلاصه دریغ از یک اپسیلون درک ی یا عِرق ملی در گفتار و رفتار این جماعت!

 


شگفتا که خورشید ظفر همیشه از مغرب انتظارها طلوع می کند! و شفق سرخ عشق، هر شب قبل از نافلۀ پگاه بر پیشانی شقایق ها می درخشد!

شگفتا از بهار، که در سکوت سرد زمستان می روید!

و شگفتا از قافلۀ بیداری که هرچه می گدازند، رنگ نمی بازند!

 

 

 

پ.ن:به قول شیرازی ها جای شما سبز. امروز، نماز جمعۀ تهران، در جهان شگفتی آفرید. با حضوری وجدآفرین، شورانگیز  و حرکت زا.!!


چندی پیش در سایت مؤسسۀ معروف amricaninterprisc دیدم که در یکی از مقالاتش با اشاره به اسناد راهبرد امنیت ملی و نظامی آمریکا (2017 و 2018) نوشته بود:

«کشورهای چین، روسیه، کره شمالی و ایران به عنوان تهدید اصلی برای امنیت و منافع ملی آمریکا به شمار می روند. براین اساس، لازم است ایالات متحده در قبال کشورهای یاد شده ت های خود را این گونه دنبال کند: رفتار آمریکا با چین باید از نوع رقابت راهبردی باشد. با روسیه و کره شمالی باید رابطۀ تعاملی را دنبال کند و نسبت به ایران باید رابطۀ تقابلی را در پیش بگیرد»

اما بعد از پاسخ موشکی ایران به پایگاه نظامی عین الاسد، در همان سایت دیدم که خیلی از نخبگان ی و از جمله مدیر این مؤسسه، خلاف ت قبلی را به ترامپ توصیه کرده اند و مؤکداً از او خواسته اند تا در برابر روسیه ت تقابلی و در برابر ایران ت تعاملی را اجرا نماید.

و این یعنی که آمریکایی ها با شهادت سردار سلیمانی، راهبردهای ی و نظامی خود را کاملاً تغییر یافته می بینند!

با این همه، جمعی از صاحب نظران ی آمریکا متفق القولند که ترامپ با انجام نفرت‌انگیزترین اقدام خود یعنی ترور فرماندهان کلیدی ضد تروریسم (سپهید قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس) به دیپلماسی با ایران پایان داده و راه مذاکره با ایران را برای همیشه به روی آمریکا بسته است!

 

 

پ.ن: موسسۀamricaninterprisc  از نهادهای وابسته به سازمان جاسوسی آمریکاست که در راهبردپردازی و ارائه گزارش های راهبردی ید طولایی دارد. سایت مشهور این مؤسسه نیز به عنوان جاده صاف کن ت های آمریکا شناخته شده است.

آدرس: http://www.amricaninterprisc.com/  با tor 


حاضرم آزرده و افسرده و پژمرده باشم، اما، صاحب ثروت بادآورده نباشم.

حاضرم کارگر مجانی و عملۀ بی مزد باشم، ولی کارگزار نباشم

حاضرم فقیر و گرسنه و بی مایه باشم، اما ِ فرومایه نباشم.

حاضرم تبلیغات چی نوشابه و دوغ عالیس باشم، ولی کاسه لیسِ دولتِ انگلیس نباشم.

حاضرم مبتلا به پادرد و دل درد و کمردرد باشم، اما رئیس جمهور نامرد نباشم.

 

 

 

توضیح:در راستای توجیه مکانیسم انتخابات، جمع معدودی از مسئولان، مجریان و معتمدین محله ها در نشستی نیم روزه دعوت بودیم. وقتی یک مقام دولتی «آشنا» داشت برای جمع سخنرانی می کرد، این یادداشت را دست به دست به دستش رساندند. طفلک بیچاره فکر کرد سؤاله، با صدای بلند شروع کرد به خواندن. همین که به انتهای سطر چهارم رسید یهو مکثی کرد و با تعجب گفت: این چیه؟! طفلکی دیگه رفت تو فاز عصبانیت و داد و فریاد و دری وری گفتن و عواقب بعدی اش. جوری که آبِ قند هم آوردند براش، اما افاقه نکرد. ناچار بردند بیرون از جلسه تیمارش کردند.

 


خیلی اتفاقی بود که آن شب بر خلاف عادت، پیچ های اینستاگرام را پیش از اذان صبح باز کردم. خبر آنقدر برایم سنگین بود که باورش را در حد هرگز می دانستم! ناگزیر به زیرنویس های تلویزیون پناه بردم. به این امید که شایعه بودنش خوشحالم کند. اما دیدم و خواندم آنچه را که اصلاً حاضر به باورش نبودم.

هنوز چند دقیقه ای به اذان صبح باقی بود و ما بهت زده، فقط چشم به فضای سنگین سکوت سپرده بودیم. بعد از نماز، باز نگاهمان به صفحۀ تلویزیون برگشت که جز زیرنویس های یکنواخت، پیامی نداشت. گویا هنوز جناب تدوین گر و عوامل گروه خبر، آمادگی گزارش این حادثۀ دردناک را نداشتند. غم آن چنان ما را احاطه کرده بود و بغض آنچنان گلویمان را می فشرد که نه رمقی برای گریستن داشتیم و نه اراده ای برای اشک ریختن. فقط با زمزمه دعا و توسل بود که خود را سر پا نگه داشتیم و خشم مقدسمان را مهار کردیم.

بالاخره ساعت 6 صبح، در استودیوی خبر، قاری مشهور مصری، با صدای رسا و با نغمه ای حزن انگیز، آیۀ معروف سورۀ احزاب را تلاوت کرد:

مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا

نمی دانم تلاوت این آیه با لحن شگفت انگیز عبدالباسط به جان سوخته همسرم چه کرد که بغض نهفته اش ناگهان ترکید و صدای ضجه اش خانه را لرزاند.

آن روز صبح، فقط آه بود که از نهادمان بر می آمد و دامن دامن اشک داغ بود که از چشم هایمان می چکید! سرای کوچک ما در آن صبح غم انگیز به عزاخانه ای تبدیل شده بود که حتی ساکنان طبقات زیرین هم سراسیمه به بالا دویده بودند.

نمی دانم مِهر و مجاهدت و تقوای سردار سلیمانی عزیز با دل های مردم آزادۀ جهان چه کرده است، اما می دانم که هنوز هم مات و مبهوت غیرت مردانه اش هستیم و به شهامتش، به رشادتش، به شیدایی اش، به مجاهدت های جانانه اش، به اخلاصش، به ولایتمداری اش و به آسمانی شدنش غبطه می خوریم.

 

+ باور دارم که اگر تماس به موقع و دلداری پدر نبود، آن روز هر دو از غصّه می مردیم و امروز شما این غمنامه را نمی خواندید.

 

 

تقدیم به روح بلند و پرآوازۀ شهیدان والامقام حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و همراهان عزیزشان. هنیئاً لهم الجنه.بهشت الهی گوارای وجودشان باد.


لیست واحد ایران سربلند، محصول وحَدت و ائتلاف گروه هایی است که تعدادی آدم های خوب و  نسبتاً خوب را برای مجلس معرفی کرده است. لیست های دیگری هم هست که تعدادی نامزد خوب در آن ها دیده می شود. اما من با توجه به یادداشت قبلی ام هنوز نسبت به بعضی از نامزدهای لیست حاضر حرف دارم. با این وجود، اوضاع و شرایط موجود کشور و تأثیرگذاری و حساسیتِ انتخابات تهران را در نظر می گیرم و با توجه به ضرورت های مجلس آینده و با توجه به مصلحت کشور و کلی ملاحظات دیگر و بنا به ضرورت ی، عجالتاً از نظر قبلی ام چشم پوشی می کنم و شایسته می دانم کمی متمرکزتر و مهندسی شده تر رأی بدهم. به همین دلیل گرچه هنوز به تعدادی از افراد این لیست انتقاد دارم، اما تصمیم نهایی ام این است که با کمترین تغییر ممکن به لیست واحد «ایران سربلند» رأی بدهم. بنابراین، فقط سیدرضا تقوی ردیف 18، مجتبی رضاخواه ردیف 21 و مالک شریعتی ردیف 25 را حذف و آقایان محمد صادق شهبازی وحید یامین پور و حمید رسایی را جایگزین آن ها می کنم و البته به یک دلیل صرفاً فنی (و نه ترجیحی) موقع رأی دادن، این سه نفر را بالای برگۀ رأی و اسامی دیگر را ذیل آنها می نویسم. به این ترتیب، نامزدهای مورد انتخاب من این ها خواهند بود:

صادق شهبازی، وحید یامین پور، حمید رسایی، محمد باقر قالیباف، مرتضی آقاتهرانی، محسن پیرهادی، ابولفضل عمویی، سید احسان خاندوزی، روح الله ایزد  خواه، مجتبی توانگر، سید محسن دهنوی، اقبال شاکری، بیژن نوباوه وطن، غلامرضا رضوانی، رضا تقی پور انوری، زهره سادات لاجوردی، سمیه رفیعی، فاطمه رهبر، سید مصطفی آقامیرسلیم، الیاس نادران، عبدالحسین روح الامینی، سید محمود نبویان، احمد نادری، فاطمه قاسمپور، سیدنظام الدین ، زهره الهیان، علی خضریان، سید علی یزدی خواه، مهدی شریفیان، عزت الله اکبری تالارپشتی.

 

و سه نامزد هم برای خبرگان رهبری در تهران

آقایان: مؤمن، اختری و غلامرضا مصباحی مقدم.

 

 


دو باره فصل انتخابات رسید و دوباره سر و کلّۀ گروههای خلق الساعۀ پیدا شد. باز انتخابات شد و باز شعارهای مشمئز کنندۀ تکراری و عرض اندام ابن الوقت های رسانه ای، دانشگاهی، کارگری، صنفی، هنری، بی هنری! و باز سایۀ فضای ت زدگی بر زندگی مردم این دیار.

اما من شخصاً هیچ وجاهتی برای این جناح و آن حزب و آن جبهه قائل نیستم. نه ادعای آن ها را می پذیرم و نه شعارهایشان را باور می کنم. راستش را بخواهید من جریان اصلاح طلب و کارگزاران را شیطانی تر از شیطان می دانم و گروه های موسوم به اصولگرا و جبهۀ پایداری را فرعونی تر از فرعون می پندارم. کارگزاران و اصلاح طلبان را مصداق بارز نفاق فکری و عملی و عمله های آمریکا و انگلیس می دانم و مردان و ن جناح اصولگرا و جبهۀ پایداری را نمونۀ کامل خشک مغزی و بی درایتی و شگی و بی عرضگی و درجا زدگی می شناسم. من شخصاً بزرگ و کوچک و پیر و جوان و پیدا و پنهان این گروها را دیده ام. هرچه از منیّت و خریّت و کثافت و خباثت و پلیدی و پلشتی و دریوزگی بخواهید در نهانخانۀ این گروه ها نهفته است. تنها چیزی که در نیت و رفتار و گفتار این گروهها دیده نمی شود، خدا و اخلاص و تعهد است و تنها گمشده ای که این مدعیان بهانه جو به دنبالش نیستند، ارزش های الهی و احترام به رأی مردم است.

بیمناکم برای آن دسته از نامزدهای جوان و غیرتی تهران که شاید از سر وظیفه و دلسوزی وارد گود انتخابات شده اند، اما چه بخواهند یا نخواهند مجبورند برای ورود به عرصۀ قانونگذاری بر چلۀ کمان شکستۀ یکی ازهمین جناح های نانجیب بنشینند و ننگ پادویی و عدم استقلال ی را تا پایان دورۀ نمایندگی برای خود نهادینه کنند. و ناراحتم برای مردم خوب تهران که علی رغم جایگاه ام القرایی شان، فرصت مطالعه و شناخت 1453 نفر کاندیدا را ندارند و عملاً نمی توانند خوب و ناخوب و غیرصالح و صالح و اصلح را از یکدیگر تفکیک کنند. در نتیجه مجبورند که یا از حق خود بگذرند و در انتخابات شرکت نکنند و یا ناگزیرند بر مبنای سلیقۀ همین جناح های بی سلیقه و دغلباز، عمل کنند و یا به اعتماد لیدرهای «خودحق پندار حزبی» کاندیداهای نشان شدۀ آن ها را به صندوق های رأی بریزند.

اما من، رأی ندادن را بیش از هر چیز، خیانت به دین و کشورم می دانم که خون بسیاری از عزیزان این مرز و بوم به پایش ریخته شده است. پس با افتخار و به عنوان وطیفه دینی و ملی در انتخابات شرکت خواهم کرد. با این تفاوت که بی اعتنا به سرلیست ها و زیر لیست های حزبی و جناحی و باندی، واجدین شرایط را شخصاً انتخاب و به صندوق خواهم انداخت.


 

صفحۀ اصلی هر سایت یا وبلاگ را خانه می گویند. از اون خانه هایی که در این آشفته بازار اقتصاد، بسی ارزان قیمت است و کم هزینه!

خانه ها در فضای مجازی چند ویژگی خوب و ناخوب دارند. خوبی خانه های مجازی این است که بالاشهر و پایین شهر ندارد، خوبی اش این است که فقیر و ثروتمند و عامی و نامی همه در کنار هم اند و نسبت به هم فخر فروشی ندارند!

خوبیِ دیگرِ خانه های مجازی این است که صاحبخانه هایش اگرچه در روش و منش و پیشه و اندیشه، با هم بُعد مسافت دارند، اما، فاصلۀ مکانی آنها به هم نزدیک است! و دید و بازدیدشان در کسری از دقیقه انجام می شود!

و باز از ویژگی خوب خانه های مجازی این است که همسایگان فرهیخته اش، با اینکه همدیگر را نمی شناسند، ولی به شوقِ شنیدن کلامی و سلامی، گاه گاهی در گلستان فهم و ادب یکدیگر می چَمند و رائحه ای از نسیمِ زندگی را به باغ اندیشه هایشان می دمند :)

اما، از ناخوبی خانه های مجازی همین بس که هیچ صاحبخانه ای به همسایه اش اعتماد ندارد و کلید خانه اش را به او نمی سپارد. چرا؟ چون می ترسد زندگی حقیقی اش به تلی خاکستر بدل شود! پس هرکس برای خداحافظی از دنیای مجاز، ترجیح می دهد خانه اش را بکوبد و یا دَرَش را گِل بگیرد. اما به کسی نفروشد و به احدالناسی اجاره اش ندهد!

بیش از نیمی از صاحبخانه های این مجازآباد، فرهیخته و فحول و فرزانه اند و آداب هم اندیشی را می دانند. اما، معدودی هم هستند که شدیداً اهل فساد و فسون و فسانه اند و در دل های رمیده، بذر نفاق و شقاق می افشانند. معدودی دیگر نیز هستند که چراغ کلبه هایشان به خاموشی گراییده و یاران را به فراموشی سپرده اند. گویی که برای همیشه دل از دنیا بریده و در کُنجی خلوت آرمیده اند.

 

 

+ خیلی خیلی خسته ام و انگار حس نوشتن ندارم.

++ این یادداشت رو بگذارید به حساب چرند و پرندهای رئوف.

+++ کرونا ویروس از خانه هایتان به دور و دل هایتان پر از شادی و نور باد.

 

 

 


ما امروز رأی دادیم. در شرایطی هم رأی دادیم، که همۀ اهل ت چه اونهایی که واداده اند، چه اونهایی که واپس گرایند و چه اونهایی که انقلابی و آرمانگرا هستند، بالاتفاق شرایط این دوره را از تمام دوره های قبلی حساس تر می دانستند.

ما رأی دادیم، خیلی های دیگر هم آمدند و رأی دادند، اما در تمام مدت رأی گیری از اونهایی که دورۀ قبل به لیست انگلیسی رأی داده بودند و وضع اسفبار امروز را برای کشور رقم زدند، خبری نبود. انگار این جور آدم ها، حتی به اندازۀ سگ هایشان هم برای این کشور ارزش قائل نیستند!

ما رفتیم و رأی مان را دادیم و به آنچه وظیفه داشتیم عمل کردیم، بقیه اش می ماند بر عهدۀ کسانی که فردا و پس فردا، اسم هایشان بعنوان منتخبین جدید مجلس اعلام می شود. باید ببینیم آنها چه خواهند کرد؟ ببینیم وقتی بر صندلی های سبز مجلس می نشینند، چه گلی به سر نظام می زنند؟ آیا مثل برخی اسلافشان می روند تا از این نمد فقط کلاهی برای خود ببافند؟ آیا به مجلس می روند تا بار خود و بستگانشان را ببندند؟ آیا می روند دنبال رانت خواری و اخذ موافقت اصولی برای دختر و پسر و فامیل هایشان؟ آیا می روند مجلس و هضم می شوند در روزمرّگی ها و زد و بندهای ی و درآمدزایی های خانوادگی و فامیلی؟ یا اینکه می روند مجلس و کمر همت می بندند برای خدمت به این مردم؟ آیا اصولاً نیم نگاهی به دردهای عمومی جامعه خواهند داشت؟ و آیا برای رفع کاستی ها، ناراستی ها و نابسامانی های عدیدۀ این کشور تلاشی خواهند کرد؟

ما منتظر می مانیم و امیدواریم خبرهای خوش خدمت را در چهارسال آینده از منتخبین جدید ملت بشنویم. بشنویم خبرهای خوش آنها را و در حقشان دعا کنیم. این آرزوی ماست. امیدوارم نمایندگان جدید بکوشند و مثل سردار سلیمانی عزیز شب و روزشان را فدای آرامش و سربلندی این ملت کنند. تا بعد از چهارسال شرمندۀ وجدان خود و خجالت زدۀ این ملت نباشند.

 

پ.ن: شخصاً نسبت به نامزدهای انتخابی خودم تعصبی ندارم، تا زمانی که بر صراط خدمت باشند، دوستشان دارم، اما اگر به کجراهه بروند، برای من فرقی با بقیۀ خائنین نخواهند داشت.

 


من رأی دادن را نه فقط حق خود، بلکه بیشتر از هرچیز وظیفه ام می دانم. حق را می شود به دیگری سپرد، می شود از آن چشم پوشید، می شود ایثارگرانه از آن گذشت. می شود آن را با منت به دیگران بخشید. اما وظیفه را نه!

وظیفه را باید شناخت، باید حرمتش را حفظ کرد، باید نسبت به آن اهتمام داشت. در ادای وظیفه نباید تعلل کرد، نباید آن را به این و آن حواله کرد. وظیفه را هرچه بهتر، زیباتر و خالصانه تر باید به پایان برد.

ان شاءالله مثل چند دورۀ قبل، فردا جزو اولین نفرهایی خواهم بود که بی توجه به فضاسازی های رسانه ای در شیوع بیماری کرونا، قبراق و سرحال و امیدوار، به همراه خانواده در حوزۀ رأی گیری ادای وظیفه می کنیم و انگشت اشاره را با جوهر انتخابات محک می زنیم.

 

حسینیه ارشاد، محل رأی دادن همیشگی ماست. به دلیل حضور خبرنگاران و گزارشگران داخلی و به دلیل رصد یکی دو تا از خبرنگاران کهنه کار خارجی.


چندسالی هست که اشتیاق عجیبی به صبح های جمعه دارم. اشتیاقی شاد، شیرین و شوق انگیز. اشتیاقی که هربار شمیم یک حس زیبا را در درونم برمی انگیزد و لحظه هایم را پر از امید و نوید می کند. صبح های جمعه، برای من زیباترین است. حال من در صبح های جمعه، مانند حال پرنده ای است که می خواهد بال بگشاید، اوج بگیرد و از مرداب کهنگی ها و روزمرّگی ها بگریزد.

 

 

پیمان مشترک ما این بود که جمعه ها را تعطیل نپنداریم و هرجمعه به یاد موعود این روز، گامی در مسیر انتظار برداریم. حتی اگر این گام، به اندازۀ نوازش کردن طفل شیرخواره ای باشد.

بر سر این پیمان، هم مرارت های بسیار کشیدیم و هم طعم حادثه های تلخ را چشیدیم، اما باور داریم که در انتظار جمعۀ ظهور، تلخی های مسیر هم بسی گوارا و شیرین است.

 

+ جمعه را دوست می دارم با سحرگاهش و با خنکای سپیده دمش.اللهم عجل لولیک الفرج.

 


دوشنبۀ هفتۀ پیش از مشهد بر می گشتم. در جاده خلوت سبزوار- شاهرود، با سرعت 130 کیلومتر می راندم. یهو پلیس راهور  اشاره کرد که بایستم. رفتم خدمت جناب سروان و سلام کردم. اما او مشغول نوشتن قبض جریمه برای نفر قبلی بود و توجهی به سلام من نکرد.

همین جور که راننده قبلی داشت با پلیس چک و چونه می زد، من هم به این فکر بودم که چه جوری از شرّ 120 هزار تومان جریمه ناقابل معاف بشم؟! در همین ثانیه های کوتاه، چاره را در این دیدم که به جای التماس و چونه زنی و ننه من غریبم بازی، از زبان شیرین گفتمان سازی استفاده کنم.

من: جناب سروان؛ بنظرتون اگر قول مردانه بدم که دیگه سرعت غیر مجاز نرانم بهتره یا اینکه شما جریمه بنویسی و منم خدای نکرده دوباره با سرعت برانم؟!

جناب سروان: جریمه هدف نیست. برای ما بهتره که شما قانون رو رعایت کنید.

من: پس می پذیرید؟!

جناب سروان: می پذیرم!

من: ایول، قربون مرامتون جناب. چقدر شما خوبید. پس از همین الآن میتونید روی قول من حساب کنید جناب سروان.

جناب سروان: قول مردونه میدید؟

من: قول مردونه میدم!

جناب سروان: ببینم چکار می کنی!

من: خاطرتون جمعِ جمع جناب سروان.قولِ من قوله.! حالا اجازه میدین مرخص بشم از خدمتتون؟

جناب سروان: بله بفرمایید برید ولی مراقب باشید.

من: دمت گرم. خداحافظ.smiley

با خوشحالی حرکت کردم و ادامه مسیر را مثل بچۀ آدم با 110 کیلومتر می راندم. حدود 10 کیلومتری که رفتم از آئینه بغل دیدم که ماشین پلیس با یه فاصلۀ معیّنی داره پشت سرم میاد! sad هیچی دیگه، با خودم گفتم رئوف و قولش. باید بخاطر آقا پلیسه و به خاطر قولی که دادم، دقیقاً حواسم به پدال گاز باشه.

 

+ روایت داریم که خداوند فرشتگانی را بر انسان گمارده است که تمام وقت، گفتار و رفتار و پندار او را در سامانۀ اعمالش ثبت و ضبط می کنند. پس چه بهتر که همیشه مراقب خودمون و تعهداتمون باشیم.

 

 

پ.ن: لطفاً در راستای مقابله با کرونا ویروس، به جای استرس های الکی، کمی و بیشتر از کمی بخندیم. بهداشت را رعایت کنیم و با دعا مأنوس باشیم.

 


صرفاً جهت اطلاع همراهان عزیز وبلاگی:

  1. در هشت سال وبلاگ نویسی حتی یک مورد هم کامنت ناشناس برای کسی ننوشتم.
  2. هنوز با اسم غیر وبلاگی برای هیچ کس کامنت نگذاشتم.
  3. هیچ وبلاگی را به صورت خاموش دنبال نکردم. اما خودم 6 دنبال کنندۀ خاموش دارم.
  4. بدون استثناء مطالب تمام وب های دنبال شده را می خوانم. اما وماً برای همۀ اونها کامنت نمی گذارم.
  5. هر وبلاگی را که ازش خوشم نیاد، قطع دنبال  می زنم.
  6. از کامنت های ناشناس و بی آدرس بدم نمیاد. اما، پاسخ دادن به اونها برام خوشایند نیست. برای همین چند وقتی هست که جلوی کامنت های اینجوری را بستم.
  7. دیروز داشتم از کامنت های دریافتی آمار می گرفتم، دیدم به ازای هر پست حداقل 4 کامنت خصوصی دارم! و این به نظرم خیلی زیاد و نامتعارفه! اما من هیچ مشکلی باهاش ندارم.
  8. از پست های رمزدار وبلاگ ها، تا الآن دوبار جواب منفی گرفتم که بار دومش همین امشب بود. از این بابت اصلاً ناراحت نیستم. :) شما هم اگر در وضعیت مشابه قرار گرفتید، از نویسنده اون وب دلخور نشوید.

 

پ.ن: بحمدالله از کرونا ویروس و جو روانی این روزها هیچ هراسی نداریم. وضعیت در خانوادۀ ما عادی، عادی و عادی است. فقط بهداشت رو به اندازۀ کافی رعایت می کنیم.

 

 


آقا هادی میره جورابای خواهر کوچولوشو از داخل ساک بیاره تا بپوشن برن خانۀ مامان جونش. اما یه لنگه جورابو پیدا نمیکنه. به مامانش میگه یه لنگه ش نیس؟

مامانش میگه هستش، داخل ساکه.

آقاهادی میگه پیداش نمیکنم مامان!

مامانش میگه اگه خوب بگردی پیداش می کنی.

من پیشش بودم. دست بردم داخل ساک، جورابو برداشتم دادم دستش. بعد با یک شکلک پیروزمندانه بهش گفتم: خوشگلِ باهوش! خدا این چشای قشنگو برا چی داده؟

بر میگرده چشاشو درشت تر میکنه و با ملاحت عارفانه ای در گوشم میگه: چشا رو داده برای اینکه بعضی وقتا نبینیم!! smiley

و من  هنوز دارم دست و پا می زنم تو ادبیات آموزنده ش.surprise

 

خداییش 6 ساله های این زمونه عجب اعجوبه هایی هستن! ماها لیاقتمون همین کرونا ویروسه فقط.

 


دیروز داشتم نیمکرۀ چپ مغزم را خانه تکانی می کردم. انباری ذهنم خیلی به هم ریخته و نامرتب بود و پر بود از بایسته های جور واجور، از خواسته های رنگارنگ و از بافته های نایافته!

از اونجا که اصلاً وقت مرتب سازی این همه داشته های تلمبار شده را نداشتم. تصمیم گرفتم همه رو یک جا آگهی کنم برای فروش، اما حس ازخودگذشتگی ام گل کرد و همه رو بردم گذاشتم سر کوچه تا هرکس میخواد بیاد مجانی برداره ببره.

امروز عصر که به خانه برمی گشتم، دیدم هنوز اون گوشه افتادن و هیشکی اونا رو نبرده!

تازه فهمیدم که داشته های جورواجور ذهنم، حتی به قدر یک لحاف کهنه و مشمّا پاره و آفتابه شکسته هم نمی ارزه :))

 

 

پ.ن 1: پیشاپیش ولادت مولای متقیان علی علیه السلام و روز پدر مبارک. 

پ.ن 2: تجلیل از پدرهای مهربون یادتون نره. اونهایی هم که از داشتن پدر محروم هستند، حتماً براشون هدیۀ معنوی بفرستند. مطمئنم خوشحال می شوند.


یادش بخیر، پارسال، پنجشنبۀ آخرسال بعد از اذان صبح، به قصد فاتحه خوانی و تجدید عهد با دوشهید عزیز، به صورت خانوادگی راهی سفر شدیم.

  1.  شهید حججی در نجف آباد از استان اصفهان.
  2. شهید سیامک کبیری در شهر سامان از استان چهارمحال و بختیاری.

شهید حججی انتخاب آقاهادی و آقامهدی ما بود و شهید کبیری دوست و همرزم قدیمی پدر بود که چند وقتی برایش دلتنگی می کرد.

بعد از زیارت حرم امام خمینی (ره) به قم و زیارت حضرت فاطمۀ معصومه سلام الله علیها مشرّف شدیم و بعد هم روانۀ نجف آباد اصفهان شدیم.

در مدخل ورودی این شهر، ورد زبان مغازه دارها و دست فروش ها این بود که با صدای بلند و یا با اشاره به مسافرها می گفتند، مستقیم. => مستقیم => مستقیم =>  بعد که خیابان بسیار طویل به انتها می  رسید، باز مغازه دارها و دستفروش ها آماده بودند تا بگویند: سمت راست، مستقیم => سمت راست، مستقیم => سمت راست، مستقیم => انگار می دانستند که هر مسافری وارد نجف آباد می شود، آدرس مزار شهید حججی را میخواهد. به همین دلیل اصلاً مهلت نمی دانند آدرس را بپرسیم. خودشان پیشاپیش می فهمیدند و با صدای بلند، مهمان های شهرشان را راهنمایی می کردند. کمی پیش از اذان ظهر به گار شهدای نجف آباد رسیدیم. فاتحه ای نثار شهید حججی و دیگر شهیدان آن دیار کردیم و بعد از نماز و ناهار، راهی شهرستان سامان شدیم.

دقیقاً موقع شروع مراسم رسمی بنیاد شهید، به گار شهدای سامان رسیدیم. هوا کمی سرد بود. اما تقریباً همۀ خانوادۀ شهدای شهر حضور داشتند و مراسم خوبی هم برگزار شد. قبور شهیدان کبیری ها و سایر شهدای عزیز آن شهر را زیارت کردیم. بعد از مراسم، گشت و گذاری در خیابان های شهر داشتیم و نماز مغرب و عشاء را هم در یک مسجد بسیار قدیمی به جماعت خواندیم. طبق قرار قبلی، بعد از نماز بدون معطلی روانۀ تهران شدیم. ساعت 30 دقیقه بامداد هم داخل خانه بودیم.

 

پارسال، قسمت ما این بود. اما امسال به خاطر شیوع ویروس کرونا، هم مساجد و هم اماکن زیارتی تعطیل هستند و هم پنجشنبۀ آخر سال هیچ مراسمی در تهران و استان ها برای شهیدان برگزار نشد. دعا کنیم هرچه زودتر با شکست ویروس کرونا، توفیق زیارت ها و حضور در مراسم مذهبی را دوباره باز یابیم.


حتی کرونا ویروس هم باعث نشد که سنت شیرین و دیرین خانه تکانی در خانوادۀ ما تعطیل بشه. دیروز و پریروز و پیش پریروز، یعنی سه روز پی درپی خانه و کاشانه را حتی دقیق تر از فرمولاسیون ستاد ملی مدیریت مقابله با کرونا، تکاندیم، شُستیم، رُفتیم، صابون زدیم و چیدمان سازی کردیم. حتی دوتیکه فرش کوچک را هم شخصاً بردم داخل پارکینگِ خانۀ بابا شستم، خشک کردم و اطوکرده برگردوندم سرجاش. :)

خانه تکانی اگه با عشق و سلیقه و هنر و کاربلدی و همدلی همراه باشه. هم با صفاست، هم شیرین و راحته، هم با سلیقه انجام میشه و هم ریخت و پاش و شگی نداره. یعنی با فرهنگ آپارتمان نشینی امروز، دقیقاً همخوانی داره. خانه تکانی آنقدر لذت بخشه که می تونه حتی زودتر از آمدن نوروز، بوی شکوفه های بهاری و طراوت و تازگی گل ها را برای اهل خانه به ارمغان بیاره.

کارهای خانه را خیلی دوست دارم. عاشقانه انجامش میدهم. مخصوصاً اگر در کنار همسربانو باشه و بوی دستپخت خوشمزه اش هم در خانه پیچیده باشه.

امسال خانه تکانی ما نیاز به جمعه و روز تعطیل نداشت. خودقرنطینگی بهترین فرصت بود برای این کار. smiley

شاید تنها عیبِ خانه تکانی ما این باشه که خیلی زود مارک خِرت و پِرت به بعضی وسائل اضافی می زنیم و به عنوان جنسِ مازاد، از چرخۀ زندگی حذفشون می کنیم. حتی اگر 243 عنوان کتاب خوب و تازه تألیف باشه.

 


آقا هادی میره جورابای خواهر کوچولوشو از داخل ساک بیاره تا بپوشن برن خانۀ مامان جونش. اما یه لنگه جورابو پیدا نمیکنه. به مامانش میگه یه لنگه ش نیس؟

مامانش میگه هستش، داخل ساکه.

آقاهادی میگه پیداش نمیکنم مامان!

مامانش میگه اگه خوب بگردی پیداش می کنی.

من پیشش بودم. دست بردم داخل ساک، جورابو برداشتم دادم دستش. بعد با یک شکلک پیروزمندانه بهش گفتم: خوشگلِ باهوش! خدا این چشای قشنگو برا چی داده؟

بر میگرده چشاشو درشت تر میکنه و با ملاحت عارفانه ای در گوشم میگه: چشا رو داده واسه اینکه بعضی وقتا نبینیم!! smiley

و من  هنوز دارم دست و پا می زنم تو ادبیات آموزنده ش.surprise

 

خداییش 6 ساله های این زمونه عجب اعجوبه هایی هستن! ماها لیاقتمون همین کرونا ویروسه فقط.

 


هیچ حَرَجی نبود که شهید قاسم سلیمانی عزیز هم مثل بعضی از هم کسوت ها و مثل بعضی از همقطارانش بعد از 40 سال سابقۀ خدمت صادقانه، به درجۀ بازنشستگی مفتخر شود و سال های باقیمانده را به راحت و فراغت و سیاحت بگذراند.

شهید سلیمانی هم مثل بعضی ها می توانست راه عافیت طلبی را بپوید و مثل چند فرماندۀ سابق، رزم جامه را ببوسد و با خاکریز و جبهه و جنگ خداحافظی کند! و می توانست به بهانۀ فعالیت های فرهنگی سر از دنیای ت برآورد و مواضع انقلابی اش را در بازار رقابت و رفاقتِ ی جا بگذارد! اما او، فقط خدمت در سنگر گمنامی و جانفشانی در کسوت سربازی را انتخاب کرد.

به نظر من کسی که صلابت و شهامت این را داشت که خون آشام ترین آدم کش های تاریخ را به زانو درآورد و سوریه و عراق سقوط کرده را از چنگ آن ها آزاد کند، قطعاً توان این را هم داشت که در میدان ت و سازندگی کشور خوش بدرخشد. اما دیدیم که سخت ترین راه را برگزید و سرباز بودن را حتی بر سردار بودن هم ترجیح داد.

گوارایش باد بهشت و ارزانی اش باد رفاقت با انبیاء و صدّیقین و شهداء و صالحین.

 

وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَٰئِکَ رَفِیقًا. سوره نساء آیه 69

 

پ.ن: امروز، یک عکس از سردار شهید قاسم سلیمانی دیدم که مربوط به یک مراسم افطاری در چهارسال پیش بود. همین بهانه ای شد برای نوشتن این پست.

 


از مزایای کرونا و از خوبی های خودقرنطینگی برای متأهل های جوون اینه که می تونن همسرانه های زندگی شونو زیباتر بسازن. می تونن عشق و علاقه های خودشونو صمیمی تر و محکم تر کنن و یا حداقل برای اونهایی که مثل من در روزهای عادی وقت سر خاروندن ندارن، این روزها فرصت خوبیه که بتونن شعرهای خوشبختی خودشونو شیرین تر، دلنشین تر و شاعرانه تر تو باغچۀ زندگی بسرایند.

به نظر من اونهایی که میگن خانم ها حوصلۀ حضور بیش از حد آقایون رو در منزل ندارن، یه نموره کم لطفی می کنن. من که مطمئنم اینجوری نیست. حداقل برای ما این جور نبود! نمونه اش همین چند روزِ خانه نشینی خودمون که انصافاً برامون طلایی و آموزنده بود. باور کنین اگر منع الهی و انسانی نداشت؛ دعا می کردم کروناویروس منحوس حالا حالاها ادامه داشته باشه.coolangel

چقدر خوبه در کنار هم بودن و چقدر امید بخشه چلّه های باهمی قرآن و دعا و ذکر و توسل در شرایط اضطرار.

بیایید از خار تهدیدها برای خودمون و زندگی مون گل های فرصت بسازیم.


سلام دوست من، امیدوارم با خواندن این نامه، نه برخود بنازی و نه بر من بتازی و امیدوارم بخاطر تقلید از ادبیات نگارشی خودت، بر من خرده نگیری!

می دانی که بسیار دوستت می دارم و رفاقتم با تو بسی عمیق و وثیق است که این نیز یادگار عهد عتیق است. آن سان که لب هایم بی اختیار به یادت می خندد و چشم هایم در فراقت همی می گرید. رئوف عزیز، خوب می دانی که دوستی با خوبان به دنیایی می ارزد و از این روست که گاهی  دلم برایت می لرزد. گاهی نیز هفت رنگِ نیرنگ هایم در هوایت رنگ می بازد تا رنگ باورم با نگاهت بال و پر بگیرد و درهوای یکرنگی ات به پرواز درآید!

می دانی که بعضی وقت ها به صبوری هایت غبطه می خورم و تلاش و مهربانی ات را در کوچه ها داد می زنم. گاهی نیز در خوابِ تو اشک غم می بارم و گاهی هم با ملودی خوبی هایت برای خودم شعر لالایی می سرایم.

دوست عزیز، من با تواَم و همراه تواَم و دوستدار تو. سال ها در خوشی ها و ناخوشی ها کنارت بودم و بازهم خواهم بود. در این سالها گفتارت را بسیار شنیده ام، رفتارت را بارها دیده ام و اخلاقت را مکرر چشیده ام. هربار به کارهای شایسته ات آفرین گفته ام و برایت هورا کشیده ام. جویندگی ات رشک برانگیز است و پویندگی ات تحسین برانگیز. از این که می بینم دوشت را برای کشیدن بار مشکلات عادت داده ای. به خودم می بالم. اما. و اما. و اما. 

.دوست من، هرچند تا کنون نَمایی از آزموده هایت را به یادگار نوشته ام و شَمایی از آموخته هایت را بر صفحۀ خاطرات نگاشته ام. اما همچنان برایت هراسناکم و هنوز بیمناکم که مبادا در فصل سیاهِ ریا و در فصل تبهکاری ها و طمع ورزی ها به درۀ سقوط بلغزی و به درد جانکاه هبوط گرفتار آیی. می ترسم که در فصل تراکم انگاره های معجَبانه، آرزوهای شیرینم را در بازنگاری دوبارۀ خوبی هایت بر باد دهی و خاطره خوش شوخ طبعی هایت را با توفان خشم و خیانت و خواهش از یادم بزدایی.

و حالا رفیق شفیق من، امروز دوست دارم چند جمله نصیحت به شیوۀ کهن برایت بنگارم. امید است قطره ای از قَدَر مقدّر باشد و طبع لطیفت از آن مکدّر نشود. پس:

همواره حق نگر باش و بر صراط مستقیم، پایدار بمان. هیچگاه قبله را و قبله نما را فراموش مکن. هر روز جرعه ای از جام ادب بنوش و همواره در کسب معرفت بکوش. از خواب غفلت بیدار شو و لحظه ای بر داشته هایت فریفته مشو. حریم حرمت ها را حفظ کن و به هم کیشانت عشق بورز. با واژه های طعن و تحقیر، دیگران را میازار، از نگاشتن یادداشت ها و برداشت های اغواگرانه بپرهیز، از ویروس کبر و کینه و کدورت حذر کن، در کارهایت بر کوه اخلاص تکیه بزن و همواره با عصای سفید بصیرت قدم بردار. بدان که راه رسیدن به مقصد همیشه ایمن نیست و جادۀ سعادت و عاقبت بخیری خالی از اهریمن نیست، بدان که راه رستگاری آدمیان گاه باریک و تاریک و گاه شلوغ و پر ترافیک است.

رئوف عزیز، می دانم و می دانی که هم نسلی های من و تو با زبان نصیحت بیگانه اند. اما مطمئنم که تو از اندرز های کلیشه ای نمی رنجی و از نصیحت های دستوری آزرده خاطر نمی شوی. پس به امید پذیرش این سیاهه، بدرود و خدانگهدار.

قرار بعدی ما، مقابل سینما سپیده، نزدیک بهشت زندگان؛ همان جا که کسی با سبدی از سیادت منتظر ماست.!

 

 

پاسخی بود دیرهنگام و شتابزده به دعوت همدم ماه در وبلاگ افکار معلق


تا دیشب با موبایل هم می شد در بیان پست گذاشت. امروز صبح فقط با لپ تاپ می شد پست گذاشت. الآن متوجه شدم که ویرایش پست های قبلی هم دیگه امکان پذیر نیست. نه با موبایل، نه با لپ تاپ!

به نظرم تو بیان کودتا شده.

 

10 روز قبل برای جناب بیان کامنت گذاشتم، هنوز رؤیت نفرموده اند!

 

 

بعداً نوشت: 

یکی از دوستان کامنت گذاشته و نوشته است که مشکل کاربران بیان حل شده. 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

خرید بلیط فانوس رایانه طراحي سايت لاله موزیک Charlotte لوازم آرایش ارزان منابع تحقيق کارشناسي و کارشناسي ارشد مروارید من کوشش برای یادگرفتن مهارتهای زندگی( آموزش‌ مهارت‌های زندگی و شغلی به جوانان) fireopal