هنرِ خوب نویسنده های خدا باور، این است که می توانند دنیایی از غصه و اندوه و غم را با دینامیت قلم، فرو بریزند و بر ویرانه هایش گل امید برافشانند و طرحی نو دراندازند. اما، هنرخوب ترِ نویسنده های خدا محور، این است که قادرند با گلواژه های رنگارنگ، باغ و بوستانی به وسعت کهکشان ها بیافرینند تا در سایه سار گل هایش، خلقی به راحتی بیاسایند. حُسنِ خداداد نویسنده ها هم، شاید این است که همیشه با کلمات و نشر دارند و دنیای وسیع واژه ها را قلمروی سرزمینی خود می دانند و شاید به همین دلیل است که نویسندگان و صاحبان قلم را اصطلاحاً «اهل قلم» می نامند.
با این مقدمه، می شود گفت که برای اهل قلم، دل کندن از نویسندگی، یعنی دل بریدن از هستی! یعنی غلتیدن در وادی فنا و نیستی! و این، کاری هست در حدِّ محال و در مسیر بیهوده زیستی. من خودم تا حالا، ندیده ام نویسنده ای توانسته باشد نوشتن را رها کند و سلاح قلم را بر زمین بیاندازد. حتی اگر نویسنده ای مبتدی و ناتوان باشد. حتی اگر نویسنده ای محبوس در زندان باشد و یا به درد کُشندۀ دندان مبتلا باشد!
و صد البته، قلم نیز هیچگاه نویسنده را تنها نمی گذارد و از او جدا نمی شود. حتی اگر نویسنده اش روی تخت بیمارستان یا گرفتار قبیلۀ هزار دستان باشد. قلم، آنقدر چسبندگی دارد که تا پشت دیوار قبرستان هم صاحبش را رها نمی کند!!
اما برای بیسوادی مثل من، نانوشتن بسی آسان است و دوری از سیاهه گری، همانند رهایی از بند زمان است. خدا حافظی از این خانه، آنقدرساده هست که همین سیاهه می تواند، آخرین نوشته و پایانِ حرف من باشد. دلیلش این است که هیچ وقت نتوانستم یا نخواستم مسئولیت های دیگرم را بخاطر نوشتن رها کنم و یا کاری را به خاطر نوشتن هوا کنم. دلیل دیگرش این است که هیچ گاه برای نوشتن، وقت مخصوص اختصاص نداده ام. من اصلاً خود را نویسنده نمی دانم. حتی در حد ابتدایی و آماتور! پس خیلی راحت می توانم عطای این کار را به لقایش ببخشم و از همین لحظه با دوستان و همراهان عزیز وبلاگی خداحافظی کنم.مثل خیلی های دیگر که رفتند و رفتند و رفتند!!
اما دو نکته:
پ.ن:
درباره این سایت