زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!
خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند.
خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم را در دَم مداوا کن.
دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در بیست و چهارسالگی اش، به درخواست غافلگیرانۀ کسی که دل در گرو مهرش نهاده بود.
این رقیمه در لحظه ای حساس، در مکانی بی تکرار، در صبحی مبارک، در مجالی اندک، با دلی مسحور و سری پرشور و در حضور فقیهی ممتاز، آگاه، متکلّم، ادیب و تمداری فرزانه قلمی شده است که صدای احسنت احسنتِ مهرآمیزش هنوز در گوشۀ جانِ راقم باقیست!
از آن صبح خاطره انگیز، 9 سال و 3 روز می گذرد. اما این رقیمه هنوز برای راقم و مرقومٌ له تازگی دارد! هرچند که ضعفِ تألیفش عیان باشد.
پ.ن:
شرط «قبل از عقد» به جای شروط ضمن عقد.
حالِ طفلکی داماد.
درباره این سایت