و آدم، آن دم که پیمانۀ هستی را سرکشید، خدایش او را به تاجِ «کرّمنا» شرفِ وجود بخشید و همان جا بود که او محسود ابلیس شد و مسجود فریشتگان.

لیک، دیری نپایید که خیل حریفان، جوهر گوهرش را با محک بندگی آزمودند. پس با تدلیس ابلیس، آدمیتِ آدم، در آزمونی نا آزموده، رنگ باخت و ناگزیر، رحل اقامت خویش از بهشت عدن به میدان تکاپو انداخت.

آدم، سردی انفصال را بر نتافت. چشم ها را گشود و در فراسوی مکان، وادیِ غیرت را یافت، آنگاه با دست های تمنا تارهای حیرت را گسیخت و رشتۀ های الفت را بافت. روزگارانی به جبرانِ جفای خود، در شعلۀ های حسرت بسوخت و با کوزۀ بی آبی، کورۀ بی تابی را برافروخت. پس در جست و جوی نمی از دریای محبت دوست، صحرای جنون را در نوردید و با اشتیاقی سوزان، آتشِ عطش را به تمنا بوسید. مَشک های اشک را اختیار کرد. رفت و رفت و رفت تا به منتهی الیه حاجت رسید. پس با جیفۀ ندامت، پای در بزم توسل نهاد و جامۀ شفاعت پوشید.

و این بار آدم با عزمی جزم در باندِ بلند پرواز ایستاد تا پر گشاید و زمین گیر زندگی نشود. اما دید که گذرگاه زمان، بی زمزم مودّت هادیان نور، آغشته به ناپاکیست و جادۀ مُلک تا مَلَکوت همچنان خاکیست!

 

در زمین زندگی باید کرد. با عشق­.

آن سوی زندگی را هم باید دید. با پرواز

 

 

پ.ن: تفنن ادبی. ولاغیر.

 

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عنوان : دانشنامه باستان شناسی ایران samsung galexy s8 فروشگاه کوینموب کانون فرهنگی شهید احمد دهقانی روزنوشته های یک بانوی ایرانی بزرگترین و بهترین وبلاگ پونی کوچولو باربری و اتوبار | barbari autobar ♡♥♥حـــرفـــ هـــآیــــ دلـــــمـــ ♥♥♡